شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم16

امروز تصمیم گرفتم با پسرم شوخی کنم رفته بودم تو اتاق و امد درمو بستو گفت: امیر مهدی:حالا گریه کن!!!! مامان:سکوت کردم وهیچی نگفتم ... امیر مهدی مرتب صدام زد منم جواب ندادم صبر کردم تا بره دنبالم بگرده یواش درو باز کردم دیدم زرنگ تر از این حرفاست پشت در یواش وایستاده!!! گفتم:شانس اوردی میخواستم بترسونمت!!!! امیر مهدی هم یک دفعه با صدای بلند  گفت:ااااا منم تو رو میترسونم!!!! داشتیم با امیر مهدی بازی میکردیم دستش خورد تو سرم.... گفتم:من دردم گرفت دیگه بازی نیستم! امیر مهدی:مامان!شوخی کردم!!! امیر مهدی با خودش حرف میزنه و میگه:اتوبوسمو عزیزجون خرید!تراکتور عزیزجون خری...
22 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم15

مامان :امیر مهدی کی گفته تو انقدر شبیه من باشی؟شبیه من نباش! امیر مهدی (با هیجان و خنده):چرااااا!!!!شبیه تو میباشم!!!! مامان:میباشمت کشته منو!!!! مامان:امیر مهدی بیا غذا بخور! امیر مهدی:من خوردمممممممممم!!!!! مامان:کی غذا خوردی من ندیدم؟ امیر مهدی:چرا خوردم!دیروز خوردمممممممممم!!!!! مامان: مامان:خب اون دیروز بود .دیروز گذشت الان بیا بخور پسرم! امیر مهدی:نهههههههههه!!!!فردا میخورممممممممممم!!!! مامان:باریکلا !!!!از معنی دیروز و فردا نهایت سواستفاده رو میکنی هان؟؟؟؟ مامان:امیر مهدی الان بیا غذا بخورررررر!!!!!! امیر مهدی:من سیرم!چهار شنبه م...
21 مرداد 1392

نماز عید فطر!

  امروز صبح ساعت 6:30 به همراه گل پسر قند عسل امیر مهدی نازنین و بابایی  رفتیم نماز عید فطر البته تا رفتیم دنبال بابای بابا محمد هفت شد و ترافیک نزدیک مصلا و جای پارک نبود این بود که وقتی رسیدیم مامانی طبق معمول هر ساله جا گیرش نمی امد البته همیشه خانم های مهربونی پیدا میشن که به من و گل پسر جا بدن! نمیدونم امسال چرا من یادم رفت دعای قنوتو با خودم بردارم البته قبل از نماز توزیع شد ه بود اما تا ما رسیدیم تموم شده بود باز هم یک خانم مهربون چون دو تا دعا داشت یکیشو داد مامانی و اما گل پسر گفت منم میخوام هر چی گفتم عزیزم بعد از نماز میدمش به تو ول کن نبودی بازهم همون خانم مهربونه گفت بیا خانم دعای من مال شما دعا رو بلند میخونن...
18 مرداد 1392

خانه دوست کجاست؟

من دلم می‌خواهد خانه‌ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست‌هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو…؛ هر کسی می‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دل‌هاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست… بر درش برگ گلی می‌کوبم روی آن با قلم سبز بهار می‌نویسم ای یار خانه‌ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر ” خانه دوست کجاست ؟ ” فریدون مشیری   تقدیم به پسر از گل بهترم.     ...
18 مرداد 1392

عید فطر مبارک....

    عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است . . . ...
17 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم14

هر وقت شیفتم تموم میشه اول امیر مهدی رو از مهد برمیدارم بعد میرم کارت میزنم چون درست راس 2 بعد از ظهر باید کارت بزنم و نه زودتر .امروز وقتی از دو گذشت تازه کار من تموم شد و 2 :15 دقیقه بود و من اول کارت زدم بعد رفتم دنبال امیر گلم .تو ماشین بودیم که امیر مهدی پرسید:مامان!کارت زدی؟!!!!!!! مامان:فدای تو پسر باهوش و بادقتم بشم الهییییییی بله زدم! ...
16 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم13

امیر مهدی عزیزم امروز در جواب من که صداش زدم گفت: مامان:امیر مهدی! امیر مهدی:جان! مامان!!!!!! مامان: واییییییییییی که من از خوشحالی مردمممممممم!!!!! قربون جان گفتنت برم الهیییییییییی!!! کمک های گل پسر شامل تی زدن!!!ظرف شستن و ...ادامه داره و بعد از هر کار میگه: امیر مهدی:مامان!کمک کردم!!!! مامان:فدات بشم الهییییییییی!!!! دیروز عصر امیر مهدی شیشه شیرشو اورد بالشو گذاشت وسط سالن به من گفت: امیر مهدی:مامان!مو بده!(چون عادت داره همیشه موی منو میگیره)! مامان میخواست با نت کار کنه و بنابراین بهش گفتم بالششو بیاره کنار مبل !چون وسط سالن روبه روی دریچه کو...
12 مرداد 1392

یک روز جمعه با مامان !

                          همه چی آرومه من چقدر خوشحالم.... پیشم هستی حالا به خودم می بالم..... تو به من دل بستی از چشات معلومه.... من چقدر خوشبختم همه چی آرومه.... تشنه چشماتم منو سیرابم کن.... منو با لالایی دوباره خوابم کن.... بگو این آرامش تا ابد پابرجاست.... حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست.... همه چی آرومه من چقدر خوشحالم.... پیشم هستی حالا به خودم می بالم.... تو به من دل بستی از چشات معلومه.... من چقدر خوشبختم همه چی آرومه.... همه چی آرومه تو به من...
11 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم12

بابا داشت امیر مهدی رو رو دستش بلند میکرد و مینداخت بالا دوباره میگرفتش! منم حرص میخوردم و میگفتم :نکن محمد !!!!خطر داره! محمد هم گفت:تازه کجاشو دیدی!امیر مهدی !الان میخواییم مامانتو هم بندازیم بالا! امیر مهدی:نمیشه !مامان گندهه!!! مامان و بابا: فدات بشم به چه نکاتی توجه داری عزیزم !تو هم غذا بخور زود گنده(بزرگ)بشی نازنینم! دیشب امیر مهدی میرفت تخمه ها رو از تو ظرف روی یک میز میاورد میریخت این ور اون ور!!! مامان:نکن امیر جان!!!! امیر مهدی هم پسر خوبی شد و بعد از دو سه بار تذکر شروع کرد به جمع کردنشون.یکی از تخمه ها روی قالی مونده بود حوصله نداشتم برم بذارمش تو ظرف پو...
6 مرداد 1392

امیر مهدی گل پسر و شب قدر

                        دیشب که شب قدر بود مامان سوده منو برد حمام و غسل شب قدر کردم لباس مشکیمو پوشیدم بابایی رفت تکیه اما من و مامان تو خونه مراسم شب قدرو انجام دادیم مامان بهم تسبیح و مهر و یک مفاتیح کوچک داد من نماز خوندم هر کاری مامانم کرد منم کردم ولی من تا ساعت 2 بیشتر نتونستم بیدار بمونم!مامانم بیدار بود من خوابم برد انشاالله وقتی بزرگ شدم منم احیا میگیرم. پ.ن:از اونجایی که عاشق گل پسری هستم همیشه ازش عکس میگیرم این هم یادگار شب قدر دیشب.انشااالله پسرم در پناه حضرت علی باشه .و همیشه در راه صراط مستقیم باشه.عزیز د...
6 مرداد 1392