شیرین زبونیهای قند عسلم7
دیروز عصر نشسته بودم که عمه فروغ زنگ زد از بندر که میخوام حال امیر مهدی رو بپرسم گوشیو بده باهاش حرف بزنم!غافل از اینکه امیر مهدی در حال تماشای سیدی ماداگاسکاره! مامان:امیر جان عمه فروغه باهاش حرف بزن! امیر مهدی:سلام خوبی؟فروخ(فروغ)!!این خانم بده میخواد اقا شیره رو بکشه!و .....تمام داستانو و جزیاتشو اهنگهاشو صحنه های با و بدن دیالوگشو داشتی تشریح میکردی .... من اینجا از خنده مرده بودم و فنوخ(فروغ)!!1تو بندر از خنده روده بر شده بود ....خلاصه دقیقا نیم ساعت طول کشید هر چی میگفتم گوشیو بده ....خلاصه بالخره من گوشیو گرفتم گفتم فروغ جان شما قطعش کنید!همون موقع سریع گفتی: امیر مهدی:فنوخ(فروغ)!شما قطعش کنین ...