شیرین زبونیهای قند عسلم7
دیروز عصر نشسته بودم که عمه فروغ زنگ زد از بندر که میخوام حال امیر مهدی رو بپرسم گوشیو بده باهاش حرف بزنم!غافل از اینکه امیر مهدی در حال تماشای سیدی ماداگاسکاره!
مامان:امیر جان عمه فروغه باهاش حرف بزن!
امیر مهدی:سلام خوبی؟فروخ(فروغ)!!این خانم بده میخواد اقا شیره رو بکشه!و .....تمام داستانو و جزیاتشو اهنگهاشو صحنه های با و بدن دیالوگشو داشتی تشریح میکردی ....
من اینجا از خنده مرده بودم و فنوخ(فروغ)!!1تو بندر از خنده روده بر شده بود ....خلاصه دقیقا نیم ساعت طول کشید هر چی میگفتم گوشیو بده ....خلاصه بالخره من گوشیو گرفتم گفتم فروغ جان شما قطعش کنید!همون موقع سریع گفتی:
امیر مهدی:فنوخ(فروغ)!شما قطعش کنین !!!و بعد دوباره ادامه داستانو تعریف کردی!!!!خلاصه ....
عمه گفت:یادم باشه دیگه وقتی سیدی میبینه زنگ نزنم.....
یک عروسک کوچولو داری که حوله حمام تنش بوده قبلا علاقه داشتی لباسشو در میاوردی!الان لباسش تو وسیله هات گم شده!حالا اوردیش میگی :مامان!حوله اش کو؟؟؟
این مساله در اوردن حوله مال وقتیه که هنوز نی نی بودی و الان یادته که این تنش حوله بوده!!!فدات بشم.
ظرف اب اوردی و ....
امیر مهدی:مامان اب بریز!
مامان مثل همیشه تسلیم....
امیر مهدی شروع میکنه به وضو گرفتنو میگه الله اکبر!!!مشغول نماز میشی عسلم!خدا حفظت کنه نازنینم!!!