شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم7

1392/4/26 23:59
نویسنده : مامان سوده
243 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز عصر نشسته بودم که عمه فروغ زنگ زد از بندر که میخوام حال امیر مهدی رو بپرسم گوشیو بده باهاش حرف بزنم!غافل از اینکه امیر مهدی در حال تماشای سیدی ماداگاسکاره!

مامان:امیر جان عمه فروغه باهاش حرف بزن!

امیر مهدی:سلام خوبی؟فروخ(فروغ)!!این خانم بده میخواد اقا شیره  رو بکشه!و .....تمام داستانو و جزیاتشو اهنگهاشو صحنه های با و بدن دیالوگشو داشتی تشریح میکردی ....

من اینجا از خنده مرده بودم و فنوخ(فروغ)!!1تو بندر از خنده روده بر شده بود ....خلاصه دقیقا نیم ساعت طول کشید هر چی میگفتم گوشیو بده ....خلاصه بالخره من گوشیو گرفتم گفتم فروغ جان شما قطعش کنید!همون موقع سریع گفتی:

امیر مهدی:فنوخ(فروغ)!شما قطعش کنین !!!و بعد دوباره ادامه داستانو تعریف کردی!!!!خلاصه ....

عمه گفت:یادم باشه دیگه وقتی سیدی میبینه زنگ نزنم.....قهقهه

یک عروسک کوچولو داری که حوله حمام تنش بوده قبلا علاقه داشتی لباسشو در میاوردی!الان لباسش تو وسیله هات گم شده!حالا  اوردیش میگی :مامان!حوله اش کو؟؟؟تعجب

این مساله در اوردن حوله مال وقتیه که هنوز نی نی بودی و الان یادته که این تنش حوله بوده!!!فدات بشم.قلب

ظرف اب اوردی و ....

امیر مهدی:مامان اب بریز!

مامان مثل همیشه تسلیم....

امیر مهدی شروع میکنه به وضو گرفتنو میگه الله اکبر!!!مشغول نماز میشی عسلم!خدا حفظت کنه نازنینم!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آروین (مریم)
27 تیر 92 6:39
سلام دوست خوبم
وب خیلی خوبی دارین باید وقت بزارم و تک تک پستهاشو بخونم .....
ماشاالله پسر خوشگل و نازی هم دارین . خدا حفظش کنه .
عزیزم از بابت اون موضوع که بهم گوشزد کردی یه دنیا ازت ممنونم .......


سلام گلم لینکت کردم....چی بگم والله .....عجب زمانه ایه ...
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمد رضا
27 تیر 92 10:49
سلام سوده جون خوبید
سلام امیر مهدی جون فدای شیرین زبونیهات خوبی خاله؟
ماشالله به گل پسری که وضو گرفتنو هم خوب بلده


سلام عزیزممممممممممممم ممنون دلم همیشه برات تنگی میشه
ساغر
27 تیر 92 16:40
عمه فروغ جونش چه حوصله ای داشت!اگه من بودم فوووری قطع میکردم
مثل دختر خالم تازه سواد یاد گرفته اومده پشت تلفن میگه میخوام برات داستان بخونم گفتم ملیکا جون ساغر ول کن من باید برم کلاس دیرم شده و قطع کردم


وایییییییییییییییییی نهههههههههههههههه!!!!!!!!!
امیر مهدی و عمی
27 تیر 92 18:43
عزیزم خصوصی داری


رفتمممممممممم
امیر مهدی و عمی
27 تیر 92 18:45
ای جونم عمه رو خوب گذاشتی سر کار