شیرین زبونیهای قند عسلم13
امیر مهدی عزیزم امروز در جواب من که صداش زدم گفت:
مامان:امیر مهدی!
امیر مهدی:جان! مامان!!!!!!
مامان:
واییییییییییی که من از خوشحالی مردمممممممم!!!!!
قربون جان گفتنت برم الهیییییییییی!!!
کمک های گل پسر شامل تی زدن!!!ظرف شستن و ...ادامه داره و بعد از هر کار میگه:
امیر مهدی:مامان!کمک کردم!!!!
مامان:فدات بشم الهییییییییی!!!!
دیروز عصر امیر مهدی شیشه شیرشو اورد بالشو گذاشت وسط سالن به من گفت:
امیر مهدی:مامان!مو بده!(چون عادت داره همیشه موی منو میگیره)!
مامان میخواست با نت کار کنه و بنابراین بهش گفتم بالششو بیاره کنار مبل !چون وسط سالن روبه روی دریچه کولره و سردش میشه!
امیر مهدی سریع رفت کنار شیشه و مثلا وانمود کرد داره پنجره رو میبنده و بعد گفت:بیا مامان!پنجره رو بستم!بیا اینجا بخواب!!!
و اما مامان تنبل بازم گفت:نه پسرم !پنجره رو نگفتم دریچه کولرو گفتم!
اینبار اقای زرنگ رفت رو مبل و از اونجا که دریچه کولر نزدیک سقف و بالاست دستشو دراز کرد که مثلا داره دریچه رو میبنده!!!بعد هم گفت:بیا بخواب دیگه !بستم!!!!
مامان هم شدیدا مبهوت از این همه زرنگی و تسلیمممممممم!!!!!....
واکنش امیر مهدی در برابر حمام رفتن دیگران:
امیر مهدی:منم بیا !منم بیام حمام !عرق زدم!!!!
قربون پسر گل و تمیزو عشق حمام برم من!
و اما این بار یانگوم به جای اوشین شروع شده و بعد از اینکه ما حسابی به واکنشهای امیر گلم به خاطر اینکه ادای چشم ژاپنی ها رو در میاورد میخندیدیم حالا....
یانگوم شروع شد و امیر مهدی بلافاصله گفت:مامان مامان!!!کانگون(یانگوم)!!!شروع شد!!!!
واییی خدایا من فقط یک بار اسم یانگومو جلوی امیر بردم فدای پسر باهوش و بادقتم برم من!
به محض شنیدن زنگ پیامک من میگه:مامان!زنگ زدن!!!
به هیچ عنوان به کسی اجازه نمیده به گوشی من و وسایل من دست بزنن حتی بابایی!!!
دیروز داشتم به امیر مهدی ناهارشو میدادم با محبت زیاد گفت:مامان!بخور!!!
مامان:امیر گلم من روزه ام!
امیر مهدی:مامان!من روزه نیستم؟
مامان:نه پسرم!
امیر مهدی با گریه:چراااااا منم روزه ام!!!
مامان:خیلی خب پسرم باشه تو هم روزه باش ولی ناهارتو بخور!!!
دیشب بابایی داشت میرفت برای احیا و امیر مهدی هم گریه میکرد میخواست بره حالا غافل از اینکه مامان به خاطر گل پسر نمیتونه بره و باید تو خونه مراسمو انجام بده!بابا هم برای اینکه الکی گل پسرو گول بزنه گفت:امیر مهدی!چرا لباس مشکیتو در اوردی؟چون درش اوردی دیگه نمیبرمت!!!
امیر مهدی:بابا!خیس شد درش اوردم!!!
بابا:خب طوری نیست بذار خشک بشه فردا بپوش فردا میبرمت!!!
امیر مهدی هم سریع رفت لباسشو اورد و گفت:دیگه خشک شده!!!مامان!بپوش الان بریم!!!!
شیفتم تموم شد داشتیم با بابایی و امیر طلا می امدیم خونه امیر مهدی به محض اینکه درو باز کردیم و و وارد خونه شد گفت:یا الله!!!!(واییییییییی فدات بشممممممممم مرد خونه!)
امیر مهدی خطاب به بابا وقتی میفهمه داره سرشو کلاه میذاره!میگه:بابا!دروغگو نگو(دروغ نگو!)الکی نگو!!!!
امیر مهدی دو سه روزه داره با مهد جدیدش عادت میکنه دیروز صبح رفتم دنبالش و امد دم در و گفت:مامان !من گریه نکردم !نی نی گریه میکنه !من که میام مدک(مهدکودک )!!!گریه نمیکنم من بزرگ شدم!!!!
مامان:فدای تو بشممممممممممم عسلممممممم اقا شدی ماشاالله هزار ماشاالله!