شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم19

امیر مهدی در حال شیطنت بود و مرتب بهش گوشزد میکردم که اروم باشه  و عاقبت: مامان:امیــــــــــــــــــر مهـــــــــــــــدی!!!! و ناگهان در کابینت محکم خورد به پام و امیر مهدی:حقـــــــــت بود!!!!کابینت خورد به پات!!!! مامان: امیر مهدی در حال مکالمه با خودش:ایرانسل تفیض میده!!! مامان:ایرانسل چی میده؟ امیر مهدی:تفیض!!! بالاخره انقدر کلماتو زیرو رو کردم فهمیدم تفیض یعنی تخفیف!!! حالا معنی کلمه رو فهمیدم اما معنی کل جمله رو نمیفهمم!!! مامان در حال خیار شور خرد کردنه و امیر مهدی هم تند تند برای من خیارشورها رو نصف میکنه و میگه:مامان!پسر خوبی ام !!!کمکت ک...
28 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم18

  قراربود  عمو احمد با خانمو دخترش فاطمه بیان خونه ما از صبح که امیر مهدی بیدار شد قضیه رو میدونست بعد از ظهر برای اینکه خوش اخلاق باشه گفتم برو بخواب تا شب سرحال باشی! امیر مهدی:نههههههههه!فاتنه(فاطمه!)میاد نمیخوام بخوابم! مامان:خب فاطمه شب میاد الان که نمیاد الان بخواب!!! امیر مهدی:نهههههههه! و تمام مکالمه انقدر تکرار شد تا امیر مهدی از خستگی خوابش برد..... مامان:امیر مهدی میخواییم بریم خونه عزیزجون! امیر مهدی:دستت درد نکنه مامان منو میبری پیش عزیز جون!!! امیر مهدی برای کوچکترین چیزی این جمله دستت درد نکنه رو بکار میبره!!!! امیر مهدی داشت سیدی ماداگاسکارو میدید اون...
28 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم17

مامان:امیر مهدی داری چکار میکنی انقدر ساکتی؟ امیر مهدی:مامان دارم عطر میزنم خوشبو بشم!!!! امیر مهدی در حین بالا رفتن از سر و کول مامان موهای مامانو میکشه و بالاخره کاسه صبر مامان لبریز میشههههه..... مامان: امیر مهدی:مامانننننننننن!!!!شوخی کردم!!!!! امیر مهدی از بس سر و صدا میکنه نمیذاره صدای تلویزیونو بشنوم....و صداشو زیاد میکنم... امیر مهدی:زیادش نکن!!!! مامان: ...
23 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم16

امروز تصمیم گرفتم با پسرم شوخی کنم رفته بودم تو اتاق و امد درمو بستو گفت: امیر مهدی:حالا گریه کن!!!! مامان:سکوت کردم وهیچی نگفتم ... امیر مهدی مرتب صدام زد منم جواب ندادم صبر کردم تا بره دنبالم بگرده یواش درو باز کردم دیدم زرنگ تر از این حرفاست پشت در یواش وایستاده!!! گفتم:شانس اوردی میخواستم بترسونمت!!!! امیر مهدی هم یک دفعه با صدای بلند  گفت:ااااا منم تو رو میترسونم!!!! داشتیم با امیر مهدی بازی میکردیم دستش خورد تو سرم.... گفتم:من دردم گرفت دیگه بازی نیستم! امیر مهدی:مامان!شوخی کردم!!! امیر مهدی با خودش حرف میزنه و میگه:اتوبوسمو عزیزجون خرید!تراکتور عزیزجون خری...
22 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم15

مامان :امیر مهدی کی گفته تو انقدر شبیه من باشی؟شبیه من نباش! امیر مهدی (با هیجان و خنده):چرااااا!!!!شبیه تو میباشم!!!! مامان:میباشمت کشته منو!!!! مامان:امیر مهدی بیا غذا بخور! امیر مهدی:من خوردمممممممممم!!!!! مامان:کی غذا خوردی من ندیدم؟ امیر مهدی:چرا خوردم!دیروز خوردمممممممممم!!!!! مامان: مامان:خب اون دیروز بود .دیروز گذشت الان بیا بخور پسرم! امیر مهدی:نهههههههههه!!!!فردا میخورممممممممممم!!!! مامان:باریکلا !!!!از معنی دیروز و فردا نهایت سواستفاده رو میکنی هان؟؟؟؟ مامان:امیر مهدی الان بیا غذا بخورررررر!!!!!! امیر مهدی:من سیرم!چهار شنبه م...
21 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم14

هر وقت شیفتم تموم میشه اول امیر مهدی رو از مهد برمیدارم بعد میرم کارت میزنم چون درست راس 2 بعد از ظهر باید کارت بزنم و نه زودتر .امروز وقتی از دو گذشت تازه کار من تموم شد و 2 :15 دقیقه بود و من اول کارت زدم بعد رفتم دنبال امیر گلم .تو ماشین بودیم که امیر مهدی پرسید:مامان!کارت زدی؟!!!!!!! مامان:فدای تو پسر باهوش و بادقتم بشم الهییییییی بله زدم! ...
16 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم13

امیر مهدی عزیزم امروز در جواب من که صداش زدم گفت: مامان:امیر مهدی! امیر مهدی:جان! مامان!!!!!! مامان: واییییییییییی که من از خوشحالی مردمممممممم!!!!! قربون جان گفتنت برم الهیییییییییی!!! کمک های گل پسر شامل تی زدن!!!ظرف شستن و ...ادامه داره و بعد از هر کار میگه: امیر مهدی:مامان!کمک کردم!!!! مامان:فدات بشم الهییییییییی!!!! دیروز عصر امیر مهدی شیشه شیرشو اورد بالشو گذاشت وسط سالن به من گفت: امیر مهدی:مامان!مو بده!(چون عادت داره همیشه موی منو میگیره)! مامان میخواست با نت کار کنه و بنابراین بهش گفتم بالششو بیاره کنار مبل !چون وسط سالن روبه روی دریچه کو...
12 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم12

بابا داشت امیر مهدی رو رو دستش بلند میکرد و مینداخت بالا دوباره میگرفتش! منم حرص میخوردم و میگفتم :نکن محمد !!!!خطر داره! محمد هم گفت:تازه کجاشو دیدی!امیر مهدی !الان میخواییم مامانتو هم بندازیم بالا! امیر مهدی:نمیشه !مامان گندهه!!! مامان و بابا: فدات بشم به چه نکاتی توجه داری عزیزم !تو هم غذا بخور زود گنده(بزرگ)بشی نازنینم! دیشب امیر مهدی میرفت تخمه ها رو از تو ظرف روی یک میز میاورد میریخت این ور اون ور!!! مامان:نکن امیر جان!!!! امیر مهدی هم پسر خوبی شد و بعد از دو سه بار تذکر شروع کرد به جمع کردنشون.یکی از تخمه ها روی قالی مونده بود حوصله نداشتم برم بذارمش تو ظرف پو...
6 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم11

امیر مهدی علاقه خاصی به شکلاتهای با پوست زرد داره!!!امروز صبح یکیشونو باز کرد و خورد... امیر مهدی:مامان!شکلات زرد خوردم!انقدر خوشمزه بود!!!!(انقدرش کشته منو!!!!) مامان: امروز داشتم اشپزخونه رو میشستم امیر مهدی زود دمپایی پوشید امد و امد پیشم همش می امد هر جا رو میشستم همونجا میپرید این ور و اون ور!منم که حریفش نیستم و اما... امیر مهدی:مامان!تو دست و پای منی!!!!اه! مامان: قربون اون سر و زبونت برممممممم!!!!ماشاالله !سریعا پیشدستی میکنه میگه من تو دست و پای اونم!!!! تلفن زنگ زد و دوستم بود با هم صحبت کردیم وقتی خداحافظی کردم ... امیر مهدی:مامان!کی بود؟با کی حرف زدی؟ ...
4 مرداد 1392