شیرین زبونیهای قند عسلم10
امروز وقتی مامان به خاطر شنیدن بیماری یکی از فامیلهای بابا محمد گریه کرد امیر مهدی گلم سریع رفت دونه دونه دستمالها رو اورد و گفت: امیر مهدی:مامان گریه نکن!اشکت نریزه!!! مامان:مرسی پسر گلم! امیر مهدی ادامه داد به اوردن دستمالها و تا جایی که کنار من پر دستمال شد!!!و من ترجیح دادم تو دلم ناراحت باشم!!!! قربون محبتت برم گل پسر!!! امیر مهدی امروز رفته پتوشو اورده و میگه:مامان پهنش کن!!!! روسری مامانو میکنه سرش و میگه:سوده خانم شدم!!!! ...