شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم10

امروز وقتی مامان به خاطر شنیدن بیماری یکی از فامیلهای بابا محمد گریه کرد امیر مهدی گلم سریع رفت دونه دونه دستمالها رو اورد و گفت: امیر مهدی:مامان گریه نکن!اشکت نریزه!!! مامان:مرسی پسر گلم! امیر مهدی ادامه داد به اوردن دستمالها و تا جایی که کنار من پر دستمال شد!!!و من ترجیح دادم تو دلم ناراحت باشم!!!! قربون محبتت برم گل پسر!!! امیر مهدی امروز رفته پتوشو اورده و میگه:مامان پهنش کن!!!! روسری مامانو میکنه سرش و میگه:سوده خانم شدم!!!! ...
2 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم9

امیر مهدی:مامان کلاه بن تن کو؟ مامان:نمیدونم پسرم تو کمدت بود برو پیداش کن ! امیر مهدی:تو اتاقه فکر کنم!!!!!!!!!!!!(فکر کنمو داشتین!!!!!) امیر مهدی:مامان برو اون ور تر جا تنگه!!!!!! تکیه کلام جدید امیر مهدی:ترو خدا!!!!مامان ترو خدا!!!! دیشب شبکار بودم امروز فوق العاده سرم درد میکرد امیر مهدی دلش برام سوخت و ناهارشو خورد!!!! امیر مهدی:مامان سرت درد میکنه؟ مامان :اره پسرم! و امیر مهدی مرتب موهای مامانو ناز میکنه!!! فدای قلب مهربونت بشم من عزیزم.... امیر مهدی خطاب به بابا:بابا !مامان گاناه(گناه)!!!داره سرش درد میکنه!اذیتش نکنیها!!! میمیرم برات گل پس...
1 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم8

امیر مهدی امروز برای اولین بار بعد از غذا خوردن گفت:مامان دستت درد نکنه!!! (البته قبلا من بهش یاد داده بودم که بگه الهی شکر مرسی مامان)ولی این بار این جمله رو خودش گفت! و اما امروز عزیزجون به بلای عمه فروغ گرفتار شد اینبار با سیدی شرک!!!!وقتی خواست تلفنی باهات حرف بزنه تمام کارتون شرک رو براش داشتی تعریف میکردی....     ...
28 تير 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم7

دیروز عصر نشسته بودم که عمه فروغ زنگ زد از بندر که میخوام حال امیر مهدی رو بپرسم گوشیو بده باهاش حرف بزنم!غافل از اینکه امیر مهدی در حال تماشای سیدی ماداگاسکاره! مامان:امیر جان عمه فروغه باهاش حرف بزن! امیر مهدی:سلام خوبی؟فروخ(فروغ)!!این خانم بده میخواد اقا شیره  رو بکشه!و .....تمام داستانو و جزیاتشو اهنگهاشو صحنه های با و بدن دیالوگشو داشتی تشریح میکردی .... من اینجا از خنده مرده بودم و فنوخ(فروغ)!!1تو بندر از خنده روده بر شده بود ....خلاصه دقیقا نیم ساعت طول کشید هر چی میگفتم گوشیو بده ....خلاصه بالخره من گوشیو گرفتم گفتم فروغ جان شما قطعش کنید!همون موقع سریع گفتی: امیر مهدی:فنوخ(فروغ)!شما قطعش کنین ...
26 تير 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم6

توی این تابستون که سرماخوردگی من ادامه داره به کنار سرفه های وقت خواب مرتب اذیتم میکنه نمونه اش دیشب بودکه مرتب سرفه میکردم بابا محمد هم خواب بودو... مامان در حال سرفه کردن... امیر مهدی:مامان !هیسسسس!ساکت باش!بابا میخواد بخوابه!!! مامان: امیر مهدی دیشب قبل از افطار نشسته روبه روی من و میگه.... امیر مهدی:مامان!کاشکییییییییی بریم عزیزجون!(مامان منو میگه!) مامان: بمیرم برای دل تنگیت عزیزم !یک دفعه دل تنگ شدی گلم!   ...
24 تير 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم5

امیر مهدی:مامان بیا موهاتو خوشگل کنم!!! مامان:باشه پسرم! و مامان بیچاره نشسته و خبر نداره امیر با یک قیچی  توی ست لوازم خودش موهای مامانو کوتاه کرد!!!!!!!!!!!!! امیر مهدی:من شیفتم دیرم شده!!!! این جمله بالا ورد زبان امیر مهدیه(از مامان یاد گرفته!) امیر مهدی وقتی من دیشب شب کار بودم خونه مامان بابایی بود و باباش هم برای کاری رفته بود شهرستان و همون دیشب قرار بود برگرده ساعت 9 هر چی به بابایی زنگ زدم جواب نداد زنگ زدم خونه مامان بابایی ببینم رسیده یا نه صدای پسرونه ای پشت تلفن الو گفت من فکر کردم امیر محمد پسر عمه امیر مهدیه که 2 ماه ازش کوچکتره و همیشه عادت داره تلفن هارو جواب میده صداشم یک ک...
23 تير 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم4

امیر مهدی:مامان برام نی نی بیار! مامان سواستفاده گر!:قول بده پسر خوبی باشی غذاتو بخوری و ... امیر مهدی:نمیخورممممممممممم!!!! مامان:پس نی نی نمیاریم! چند لحظه بعد کنجکاوانه ازش میپرسم: مامان :حالا نی نی داداش باشه یا دختر (به جای خواهر اشتباهی گفتم دختر!) امیر مهدی:داداش باشه دختر هم باشه!!! مامان:نه فقط یکی رو بگو !خواهر یا برادر؟ امیر مهدی:داداش باشه! مامان:اسمش چی باشه؟ امیر مهدی:محمد غدیر!!!!!(اسم نی نی دوست بابا رو میگه!!!) معلوم شد امیر مهدی محمد غدیرو خیلی دوست داره! امیر مهدی:مامان شیر بده! مامان در حال ریختن شیر داخل شیشه......
22 تير 1392

شیرین زبونی های قند عسلم3

امیر مهدی:مامان!ساعت چنده؟دوازده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان: قبل از رفتن به مهدکودک: امیر مهدی:ماماننننننننن!نریم مدک(مهدکودک!)باشه!نریم باشه! مامان:(دروغ مصلحتی )باشه پسرم! چند ثانیه بعد..... امیر مهدی دوباره تمام جملات بالا را مرتب مثل طوطی تکرار میکنه!!!ثانیه ای یک بار!!!! مامان در حال درست کردن افطار: امیر مهدی:مامان غذا میپزی؟ مامان:اره پسرم دارم برای بابایی افطار درست میکنم. امیر مهدی:مامان!برا منم درست کن باشه؟ امیر مهدی دستشو مشت کرده انگار یک چیزی تو مشتشه با عجله میاد سمت من! مامان:چی تو دستته؟ امیر مهدی:س و س ک!!!!تو رو بخوره!(...
21 تير 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم3

سلام نازنینم الان که توی گرمای تابستون مامان و تو با هم سرماخوردیم!!!! من به خاطر علاقه به تو و اینکه شیرین زبونیهات یادم نره میام برات مینویسم.و اما... امروز صبح:امیر مهدی:مامان لرزت میزنه؟!!! مامان:نه پسرم! امیر مهدی:مامان جیش دارم! مامان داره از بدن درد میمیره و میگه :پسرم به بابایی بگو درو برات باز کنه تا بری! بابا هم داره با موبایل حرف میزنه! امیر مهدی:بابایی !درو باز کن! بابایی حواسش به گوشیه و توجه نمیکنه! امیر مهدی:مامان حرفش هنوز تموم نشده!!! هر وقت کاری از این گل پسر خواستم انجام بده: مامان:غذاتو بخور پسر! امیر مهدی:مامان !چهار شنبه میخورم!!! مامان:پسرم بر...
18 تير 1392