شیرین زبونیهای قند عسلم3
سلام نازنینم الان که توی گرمای تابستون مامان و تو با هم سرماخوردیم!!!!من به خاطر علاقه به تو و اینکه شیرین زبونیهات یادم نره میام برات مینویسم.و اما...
امروز صبح:امیر مهدی:مامان لرزت میزنه؟!!!
مامان:نه پسرم!
امیر مهدی:مامان جیش دارم!
مامان داره از بدن درد میمیره و میگه :پسرم به بابایی بگو درو برات باز کنه تا بری!
بابا هم داره با موبایل حرف میزنه!
امیر مهدی:بابایی !درو باز کن!
بابایی حواسش به گوشیه و توجه نمیکنه!
امیر مهدی:مامان حرفش هنوز تموم نشده!!!
هر وقت کاری از این گل پسر خواستم انجام بده:
مامان:غذاتو بخور پسر!
امیر مهدی:مامان !چهار شنبه میخورم!!!
مامان:پسرم برو بالشتو بیار!
مامان:چهارشنبه میارم!!!!
و خلاصه همه کارها رو میخواهی چهارشنبه انجام بدی!!!
تو خونه عزیز جون(مامان گلم):
مامان سرشو گذاشته رو بالش و میایی بالشو برمیداری!
مامان:بالشو بده عزیزم!
امیر مهدی:نه!برات میخرم!!!!!!
هر وقت نمیخواهی چیزی بخوری:
امیر مهدی:نده دیگه نده!اسفراخ (استفراغ)میکنم!!!!
مامان:محمد برای امیرم تفنگ اسباب بازی بخر!
امیر مهدی:نههههههههههههه!تفنگ نمیخوام!اسباب بازی میخوام!!!!
خدا تو غنچه گلو برام حفظ کنه انشاالله عزیز دلم دوستت دارم یک دنیا!