شیرین زبونیهای قند عسلم18
قراربود عمو احمد با خانمو دخترش فاطمه بیان خونه ما از صبح که امیر مهدی بیدار شد قضیه رو میدونست بعد از ظهر برای اینکه خوش اخلاق باشه گفتم برو بخواب تا شب سرحال باشی!
امیر مهدی:نههههههههه!فاتنه(فاطمه!)میاد نمیخوام بخوابم!
مامان:خب فاطمه شب میاد الان که نمیاد الان بخواب!!!
امیر مهدی:نهههههههه!
و تمام مکالمه انقدر تکرار شد تا امیر مهدی از خستگی خوابش برد.....
مامان:امیر مهدی میخواییم بریم خونه عزیزجون!
امیر مهدی:دستت درد نکنه مامان منو میبری پیش عزیز جون!!!
امیر مهدی برای کوچکترین چیزی این جمله دستت درد نکنه رو بکار میبره!!!!
امیر مهدی داشت سیدی ماداگاسکارو میدید اون روز هم قرار بود برای ما مهمان بیاد یک دفعه گفت مهمون امد مهمون امد گفتم نه پسرم هتنوز نیامده اند!!!اخر عصبانی شد و گفت:میگم میمون امد!منظورش شخصیت توی کارتون ماداگاسکار بود!
اون وقت قیافه مامان:
هوا این چند روزه خیلی سرد شده متاسفانه بابا محمد خیلی گرماییه برعکس من.محمد خواب بود و من میخواستم کولرو خاموش کنم امیر مهدی گفت:خاموش نکنی!!!بابا گرمش میشه!
مامان:پسرم من سردمه!
امیر مهدی:نهههههههههه!!!!بابا گرمش میشه!!!
مامان:ای بابا پسرم اگه بابا گرمش میشه خب منم سردم میشه دیگه!!من گناه دارم!
امیر مهدی:نهههههههه بابا گناه داره!!!!
مامان: