شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

مهدکودک و این همه دردسر!!!!!!!!!

  سلام شیرین عسلم!عزیز دلم خیلی این روزها لاغر و بی اشتها شدی گلم.سرما هم که دوباره برگشته از برف و بارون خبری نیست فقط سوز و سرماش مال ماست!خسته شدم گلم.کاش زودتر هوا گرم بشه تا این ویروسها از بین برند.مامانهای دیگه توی مهدت مراعات نمیکنند و بچه بیمارشون رو میارن مهد و برای همین تو مرتب مریض میشی تمام پاییز زمستون پارسال و امسالو تو انتی بیوتیک خوردی گلم.نمیدونم چرا بعضی ها انقدر خودخواه و بی ملاحظه اند .با اینکه مرتب تذکر دادم ولی حرفهای من به جایی نرسید و این قضیه مرتب تکرار میشه! حالا بیا از چیزهای خوب بگیم گلم.مامان امروز عصر کار بود و چون جمعه بود و خوشبختانه!!!!!مهد تعطیل بود تا ویروس جدیدی رو نگرفتی!!!!...
18 اسفند 1391

شعر

خواهی که همیشه  شاد باشی به جهان ضامن مشو و امانت از کس مستان بر کاغذ کس شهادت خود منویس در خانه خود مکن کسی را پنهان و اما ماجرای این شعر:یک روز که با بابایی رفتیم داخل یک املاک مسکن این شعرو نوشته بود زده بود به دیوار من خوشم امد خوندمش امدیم تو ماشین بر بابایی شعرو خوندم.رو دیوار اقاهه پر شعر بود من چون شعر دوست دارم همه رو همون موقع به ذهن سپردم اما بعد از چند روز این مصراع شعرو"بر کاغذ کس شهادت خود منویس "رو فراموش کردم هر چی به بابایی گفتم اون هم یادش نبود منم نمیتونستم بی خیالش بشم این بود بابایی داشت از دستم دیوانه میشد!و گفت :سوده بهترین کار اینه دوباره بریم اونجا!گفتم:به چه بهانه ای؟ما که نمیخواهیم خونه بخریم...
16 اسفند 1391

اناناس!

  سلام اقاقیای سفیدم!این عکس بالا مربوط به نقاشی است که شما تحت عنوان اناناس!!!کشیدی گلم.پیکاسوی کوچولوی من عاشقتم عزیزم! ...
16 اسفند 1391

بلوز صورتی!

سلام چراغ خونه! گل نازنینم فردا توی مهد جشن هست البته فقط از شما عکس میگیرن و شما تو جشن اصلی نیستین چون امسال شرایط مهد عوض شده!!!!به هر حال من داشتم امشب لباس برات میذاشتم تو کیفت بلوز شلواری که بابایی برات خریده با یک پاپیون کوچولو حیفم امد ازت عکس نگیرم با اینکه ضعیف شدی ولی مثل ماه شدی عزیزم تو این لباسها.در ضمن باید بگم رنگ لباسو خودت انتخاب کردی و گفتی بلوز صورتی میخواممممممم!!!!!!!!!!عکس های قشنگتو تو ادامه مطلب گذاشتم نازنینم. عکسها در ادامه مطلب:                   ...
16 اسفند 1391

دکتر و تشخیص...

سلام قند عسلم.از انجایی که بیماری و تب ادامه دار شد بردمت دکتر و دکتر فکر کرد خدا نکرده مننژیت گرفتی وای وقتی این حرفو زد داشتم میمردم.شروع کردم همونجا گریه کردن.ولی بعد از معاینات این تشخیصو رد کرد و برات کلی ازمایش نوشت .دوست گلم سعیده دیروز به جای من عصر کاری وایستاد تا من بتونم شما رو ببرم دکتر عزیزم.دستش درد نکنه .دیشب هم تب کردی و امروز انشاالله دیگه مشکل نداشته باشی اما وضعیت غذایی که افتضاحههههههههههه!!!هیچی نمیخوری گلم.فردا تو مهد کودک ازتون عکس میگیرن.امسال خاله های مهدت تصمیم گرفتن گروه 3 تا 5 سال تو جشن و فیلم نباشن!میگن شلوغ میکنن!!!!پارسال که کوچکتر بودین براتون جشن گرفتن امسال که مشاالله اقا شدی .....واقعا که!!!به قول ...
15 اسفند 1391

یک شب سخت

سلام پسر نازنینم!امشب یک شب سخت برای من و توست فردا هم من دوشیفت پشت سر هم هستم یعنی صبح و عصرم .و تو هم از بعد از ظهر استفراغ کردی و تب بالا داشتی گلم.الان هم هنوز تبت پایین نیامده علی رغم پاشویه و بروفن و استامینوفن.من نمیتونم بخوابم چون باید مراقبت باشم گلم.فردا تو رو به خدا میسپارم.انشاالله مشکلی نداشته باشی نفسم. ...
14 اسفند 1391

پسر عزیزم

  سلام عشق اسمانی من!چه زود گذشت عزیزم.و انگار همین دیروز بود نفسم که تو هنوز به دنیا نیامده بودی و من چون خیلی حالم بد بود میخواستم زود بیایی و باز انگار همین دیروز بود که نی نی بودی و دل درد داشتی و من میگفتم کاش زودتر 6 ماهه بشی و دل درد هات تموم بشن.و با تمام مشکلات سختی ها  روزهایی که نگران راه نرفتنت بودیم و شبهایی که بر بالینت بیدار بودم و چقدر تب میکردی عزیزم چقدر بیمار شدی گلم و چقدر ثانیه ثانیه با بیماری ها و دردهایت درد کشیدم عزیزم .باور نمیکنم که بالاخره بزرگ شدی اقا شدی روز به روز جملاتت کامل تر میشه حرفهایی میزنی که باورش برام سخته.کلمات انگلیسی رو از حفظ برام میگی سوره توحید رو با زبان شیرینت میخونی 8 تا امام ...
12 اسفند 1391

خاله فرزانه

  سلام عمر و نفس مامان!امشب یکی از همکارای گلم خاله فرزانه با شوهرش خونه مون شام دعوت بودند.شما هم حسابی اتش سوزوندی نفسمممم!!!!!!!اخر شب که رفتیم برسونیمشون خونه من و تو هم با بابایی رفتیم و تو تو راه از خستگی خوابت برد عزیزم .امشب خیلی خوش گذشت گلم .من فرزانه رو خیلی دوست دارم چون هم شهری مامانم است و یک جورایی هم هم شهری بابام!!!میپرسی چرا؟چون هم اصفهانی و هم شمالیه!!در ضمن دختر خیلی عاقل و فهمیده ای هم هست.امیدوارم به اون و شوهرش هم امشب خوش گذشته باشه.یک جا میوه ای خوشگل هم برای من و بابایی اوردند که دستشون درد نکنههههه .بابایی هم تا تونست همش شوخی کرد و خندیدیم.من برای شام سوپ جو و کشک بادمجون و بوقلمون و مرغ و قرمه سبزی ...
12 اسفند 1391

کادوی تولد

  سلام کیک شکلاتی من!عزیز دلم بالاخره 10 اسفند هم تموم شد بابایی ساعت 11:30 شب!برای مامان یک کیک شکلاتی اورد که خیلی هم خوشمزه بود با یک شیشه ادکلن جیوانچی که من عاشقشم.دست بابایی درد نکنه.عزیز جون و خاله شقایق هم بهم زنگ زدند و تبریک گفتند و خاله گفت کادوی تو محفوظه!!!!وایییییییییییییییی!!!!دست همشون درد نکنه!   ...
12 اسفند 1391