شعر
خواهی که همیشه شاد باشی به جهان
ضامن مشو و امانت از کس مستان
بر کاغذ کس شهادت خود منویس
در خانه خود مکن کسی را پنهان
و اما ماجرای این شعر:یک روز که با بابایی رفتیم داخل یک املاک مسکن این شعرو نوشته بود زده بود به دیوار من خوشم امد خوندمش امدیم تو ماشین بر بابایی شعرو خوندم.رو دیوار اقاهه پر شعر بود من چون شعر دوست دارم همه رو همون موقع به ذهن سپردم اما بعد از چند روز این مصراع شعرو"بر کاغذ کس شهادت خود منویس "رو فراموش کردم هر چی به بابایی گفتم اون هم یادش نبود منم نمیتونستم بی خیالش بشم این بود بابایی داشت از دستم دیوانه میشد!و گفت :سوده بهترین کار اینه دوباره بریم اونجا!گفتم:به چه بهانه ای؟ما که نمیخواهیم خونه بخریم.گفت :طوری نیست میریم قیمت میکنیم!و این طور بود بابایی بیچاره رفت و از رو دیوار شعرو خوند و امد سریع به من گفت و گفت اینو یک جایی بنویس چون عمرا دیگه از این کارها بکنم!!!!مرسی بابایی!و اما نتیجه اخلاقی:پسر ناز مامان تو هم همیشه برای به دست اوردن چیزی که دوست داری تلاش کن حتی اگه یک مصراع شعر باشه!دوستت دارم نفسم.