این روزها...
باورم نمیشه بعد از مدتها امدم اینجا نمیدونم چرا ولی یک حسی منو کشوند اینجا یک حس خیلی خیلی عجیب حس دلتنگی حسی که فکر میکنم همیشه تو این صفحه جامونده حس اون روزها چقدر اون روزها با تمام سختی هاشون قشنگ بودن چقدر زود گذشتن باورم نمیشه اون پسر موبور خوشکلم الان کلاس چهارمه باورم نمیشه عکس تولد محمد طاها رو گذاشتم و الان میره پیش دبستانی باورم نمیشه من سی و هفت سال سنمه. کی گذشت و چطور گذشت اما هر چه بود نتونستم از اینجا دل بکنم نتونستم فراموش کنم حتی با امدن تلگرام واتس اپ اینستاگرام و...که این روزها بازارشون خیلی گرمه و سرگرم کننده هستن.اما من چیزی رو اینجا جا گذاشتم چیزی که با هیچ مجازی دیگه ای و نه حتی با هیچ واقعیت دیگه ای قابل قیاس نیست من خاطرات شیرین بچه هامو اینجا جا گذاشتم کاش هیچ وقت اینجا خلوت نمیشد کاش زمان رو میشد به عقب برگردوند کاش میشد از لحظه لحظه اش دوباره لذت برد چقدر دلم برای دوستانی که اینجا داشتم تنگ شده گرچه با بعضیهاشون الان درارتباطم و از بعضی دیگه بی خبر امیدوارم همه شون در سلامت و شادی باشن...