شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

سرما خوردگی 3

سلام خوشمل پسمل مامانی.عزیز دل مامان وقتی سرما خورد که هنوزم خوب نشده پشت سرش امار سرماخوردگی رفت بالا اول من بعد هم بابایی .شازده پسر هم که هنوز خوب نشده همش سرفه و عطسه ابریزش بینی و ...هنوز هم کواموکسی کلاو و هنوز هم بی اشتهایی... امروز هم که بابایی سر درد شدید داشت و گفت گلوم درد میکنه رنگش خیلی پریده بود گفتم بعد از ظهر نرو مغازه اما رفت گوش نمیده به حرف ادم که! دیروزگل پسری رفت دکتر از همون لحظه اول که وارد مطب شدم سر دردو دلم باز شد الهی بمیرم چقدر ازت بد گویی کردم! 1اقای دکتر امیر اصلا غذا نمیخوره همش شیر کاکایو میخوره! 2اقای دکتر امیر از وقتی مریض شده شیرشو هم نمیخوره الان چند روزه اصلا نمیدانم چطوری داره زندگی میکنه از بس...
16 مرداد 1391

ای بابا!

امروزوقتی عمو حسین امد و گفت دارم میرم تهران من و محمد ناراحت بودیم گل پسر مامانی مرتب میامد پیش من یک چیزی میگفت دوباره میرفت سراغ بابایی یک چیزی میگفت!ما هم حوصله نداشتیم جواب بدیم یک دفعه نفس مامان گفت :ای بابا!می خواستم بخورمشششششش!                                                             ...
14 مرداد 1391

خداحافظی

            سلام حوشمل پسمل مامان! امروز هم روزی بود دیروز پسری تب داشت من نتونستم خونه رو تمیز کنم گذاشتم برا امروز گفتم قبل از اینکه برم سر کار خونه رو تر و تمیز کنم اخه گل پسر خیلی بریز بپاش داره         همینطور که کار میکردم حسین داداش محمد امد  گفت امدم خداحافظی بهش گفتم کجا میخوای بری؟گفت ماموریت دارم یک ماه برم تهران خیلی ناراحت شدم گفتم دلمون برات تنگ میشه    کی برمیگردی؟گفت یک ماه دیگه!!!بیشتر نگران حال مامانش یعنی مادر شوهرم بودم چون حسین پسر اخر خانواده است و انصافا هم پسر بسیار خوب و خوش قلبی است وهمه دوستش دارند ماد...
14 مرداد 1391

بهبودی

سلام خوشمل پسمل مامانی .خدا رو شکر پسر برادر دوستم حالش بهتره انشاالله به زودی از دستگاه ونتیلاتور جدا بشه تا بتونن ببرنش خونه.خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم دوستم میگه ما هنوز براش اسم انتخاب نمیکنیم چون امیدی نداریم که ... هر کار تا حالا تونستم انجام دادم برای دوستم اما ان کسی که همه چیز دستشه خداست انشاالله خدا این بچه را سلامت حفظ کنه خدا کنه گل پسر منم زودتر خوب بشه بینیش گرفته همش سرفه میکنه الهی بمیرم مامانی گلم . ...
13 مرداد 1391

یک روز بد

  سلام خوشمل پسمل مامان.امروز روز خیلی بدی بود چون نفس مامان بعد از اینکه دیشب کلی اب بازی کرد یک دفعه ساعت سه نصفه شب با داد و فریاد بیدار شد و همش میگفت درد!بمیرم الهی بروفن هم فایده نداشت . چکار کنم عاشق اب بازیه من مطمین بودم اب تو گوشش نرفته اما احتمالا سرما خورده بود چون سرفه و عطسه هم میزد. امروز هم این گریه ها ادامه داشت و از طرفی من و بابایی نذر داشتیم امروز افطاری بدیم بابا صبح زود رفته بود وسایلو بده اشپزخانه فیاض بخش و باید به اشپز کمک میکرد بهش زنگ زدم گفتم امیر خیلی بی تابی میکنه دارم میبرمش بیمارستان چون تعطیله و متخصص نیست بردمش بیمارستان خودمون دکتر گفت گوش گل پسرم عفونت کرده و باید کواموکسی کلاو بخوره  خیلی ...
13 مرداد 1391

تولد غم انگیز

    امروز روز پر استرسی برای دوستم و خانواده اش بود عروس دوست من بعد از 18 سال که بچه دار شده بود ان هم به چه مصیبت! بچه دو روز بود که به ماه 8 وارد شده بود اما متاسفانه کیسه اب پاره شد و چون فقط بیمارستان افضلی پور ای سی یو نوزادان دارد مجبور شد به انجا مراجعه کند اما هیچ دکتری بر بالین بیمار نبود اوضاع هر لحظه بدتر میشد به تمام همکارانی که قبلا میشناختمشان و انجا کار میکردند زنگ زدم تا هر کار میتوانند برای مادر و فرزند بکنند بالاخره بعد از اینکه ضربان قلب جنین افت کرد چاره ای نبود باید بچه به دنیا می امد نمیدانستیم زنده میماند یا نه بالاخره به دنیا امد اما اصلا وضعیت تنفسی خوبی نداشت و اینتوبه شد و رفت ای سی یو نوزادان.خد...
11 مرداد 1391

امیر مهدی خوشمل پسر مامان و کفش های هدیه!

                                                     سلام خوشمل پسمل مامان !امروز من اف شبکاری داشتم با گل پسر رفتیم بیرون دده!تا براش ظرف بخرم ببینم اخر غذا میخوره یا نه! چون گل پسر خیلی ماهی دوست داره ظرفاشو به شکل ماهی خریدم اتفاقا موثر بود و امروز پسمل مامان غذا خورد بعد یک کتاب خریدم برای اموزش جیش!وقتی براش میخونم با دقت گوش میده بعد عکساشو نگاه میکنه میگه مامان جیش! بعد هم ...
11 مرداد 1391

یک روز خوب

سلام خوشمل پسمل مامان عزیز دلم دیروز که جمعه بود مامان شیفتشو عوض کرد تا هم کنار تو و بابایی باشه هم خونه رو تر وتمیز کنه حسابی خسته شدم چون شما هم ماشاالله خیلی خیلی شیطونی همش بریز بپاش و ...بالاخره ساعت شش کارم تموم شد بابایی گفت افطار میریم بیرون دستش درد نکنه هنوز دو ساعت تا اذان مونده بود و رفتیم پارک تا پسمل مامان بازی کنه حسابی با ماشن شارژی بازی کردی البته چون نمیتونستی تنهایی کنترلش کنی مامان کنارت نشست! بعدش ساعت هفتو نیم حرکت کردیم رفتیم رستوران البرز و کلی غذاهای خوشمزه خوردیم خوشمل پسمل هم بعد از مدتها بی اشتهایی غذا خورد حالا بماند که چقدر شیطنت کرد!بعد از شام رفتیم پارک مادر و پسری کلی بازی کرد سوار چرخ و فلک و سرسره و ماشین...
8 مرداد 1391

روزهای بد

سلام خوشمل پسمل مامان:من وخاله های مهدت فهمیدیم تو هنوز امادگی نداری تا از پوشک بگیریمت امروز از وقت نماز صبح تا ساعت پنج و نیم همش گریه میکردی چون وقت خواب پوشکت نکرده بودم احساس نا امنی میکردی و نمیتونستی جیش کنی وقتی بغلت کردم جیش کردی. امروز هم صبحکار بودم خاله ات گفت به نظرم یک ماه دیگه هم صبر کن پسرت هنوز امادگی نداره میترسه. خیلی ناراحت شدم اصلا دلم نمیخواد اذیت بشی گل پسرم     یک مدتیه اصلا نمیدونم باید چیکار کنم با بی اشتهایی هات و بهانه گیری هات شاید اینها طبیعی باشه و جز مراحل تکاملی ات باشه نفسم اما امیدوارم به زودی این روزها تمام شود و تو دوباره مثل قبل با اشتها غذا بخوری شب ها راحت بخوابی و ...دوست ندارم نارا...
5 مرداد 1391