ای بابا!
امروزوقتی عمو حسین امد و گفت دارم میرم تهران من و محمد ناراحت بودیم گل پسر مامانی مرتب میامد پیش من یک چیزی میگفت دوباره میرفت سراغ بابایی یک چیزی میگفت!ما هم حوصله نداشتیم جواب بدیم یک دفعه نفس مامان گفت :ای بابا!می خواستم بخورمشششششش!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی