یک روز بد
سلام خوشمل پسمل مامان.امروز روز خیلی بدی بود چون نفس مامان بعد از اینکه دیشب کلی اب بازی کرد یک دفعه ساعت سه نصفه شب با داد و فریاد بیدار شد و همش میگفت درد!بمیرم الهی بروفن هم فایده نداشت . چکار کنم عاشق اب بازیه من مطمین بودم اب تو گوشش نرفته اما احتمالا سرما خورده بود چون سرفه و عطسه هم میزد. امروز هم این گریه ها ادامه داشت و از طرفی من و بابایی نذر داشتیم امروز افطاری بدیم بابا صبح زود رفته بود وسایلو بده اشپزخانه فیاض بخش و باید به اشپز کمک میکرد بهش زنگ زدم گفتم امیر خیلی بی تابی میکنه دارم میبرمش بیمارستان چون تعطیله و متخصص نیست بردمش بیمارستان خودمون دکتر گفت گوش گل پسرم عفونت کردهو باید کواموکسی کلاو بخوره خیلی ناراحتم خیلی .پسر مامان دوباره کم اشتها میشه حالا فردا میبرمش دکتر خودش ببینش فردا هم شبکارم پیش پسری نیستمامروز خیلی دوست داشتم برم و تو کارهای نذری کمک کنم اما نتونستم و بابایی طفلک هم روزه است و باید همه کارها رو بکنه خدا اجرت بده انشاالله محمد گلم.خدایا پسر مامان زودتر خوب بشه الان هم بیدار شده داره دوباره گریه میکنه باید برم