شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

رستوران دل

سلام گل پسرم.دیشب جواد و فایزه رو پاگشا کردیم بردیمشون رستوران دل که همیشه با تو و بابایی میریم و بهمون خیلی خوش میگذره دیشب هم خیلی خوش گذشت اما تو هیچی نخوردی همش بازی کردی .وقتی از رستوران برگشتیم اول هفت باغ ماشین ها رو میگشتند ایستاده بودیم که یک پیکان به اندازه دو تا ماشین با ما فاصله داشت همین که خواستند ماشینشو بگردند پاشو گذاشت رو گازو فرار کرد همه ماشین های گشت رفتند دنبالش نمیدونم تونستند بگیرنش یا نه اما اگه مشکلی نداشت که فرا ر نمیکرد صد در صد خلاف کار بوده بعدش هم جواد امد از خود پرداز پول برداره دستگاه کارتشو خورد !اینم دسر بعد از شاممان!     اما پسر گلم همش تو رستوران میگفت ماما بریز! یعنی نوشابه بر...
7 شهريور 1391

از حنا بندان تا عروسی

سلام گل پسر.بالاخره امروز فرصت کردم برات بنویسم مامانی. ما سه روز بافت بودیم بعد برگشتیم شب اول حنا بندان بود شما پسر گلی بودی شب که برگشتیم ساعت 4 صبح بود اون موقع بود که شما عصبانی شدی و خوابت بهم ریخته بود اما قبلش که ارکستر اورده بودند نشستی تماشا کردی نفسم اما صبح روز عروسی ما خوشحال بودیم عروسی رو تو تالار گرفتند که دیدیم اقا داماد برا همه مان نقشه کشیده و بدون مشورت با کسی به تالار گفته نمیخواد غذا درست کنه خودش اشپز میگیره !اشپز هم نامردی نکرد و گفته بود مرغها رو پاک کنید نشستیم کلی مرغ پاک کردیم و شستیم احساس میکردم تمام بدنم بوی مرغ گرفته!اما مگه همین جا تمام شد!تالار با اقا مجتبی قهر کرد و گفت حالا که نخواستی شامتو ما درست کنیم پ...
7 شهريور 1391

قبل از عروسی

  سلام نفس مامان.امشب حنا بندان مجتبی و فاطمه است .ما بعد از نماز مغرب میریم بافت هم برا امشب و هم برای فردا که عروسی است روز بعدش هم پاتختی میگیرن .الان بابایی رفته ارایشگاه موهاشو کوتاه کنه .میخواد تو رو هم ببره تو از بس شیطونی کردی امروز خوابت برده .عزیزم امیدوارم به هر سه تامون خوش بگذره.یک مقدار شهرستان رفتن با تو برا من سخته چون تو اذیت میشی و اوقات شریفت تلخ میشه!و مامانی همش باید بغلت کنه و تو هم گریه کنی ایکاش عروسی تو شهر خودمون بود .ولی خب عیبی نداره انشاالله که خوش بگذره .طفلک عمو حسینت که تهرانه و نمیتونه تو جشن شرکت کنه .جاش خیلی خالیه.عزیزم وقتی برگشتم خاطرات این چند روزو برات مینویسم.دوستت دارم خیلی خیلی زیاد. ...
1 شهريور 1391

نماز عید فطر

    سلام گل پسرم!دیروز عید فطر بود با بابایی و شوهر عمه رفتیم مصلا نماز عید خواندیم. خدا رو شکر تو واقعا پسر اقایی بودی ساکت نشستی تا مامان نمازشو خوند. بعد با بابا و عمه نجمه رفتیم سر چشمه خونه قاسم و بتول یعنی دختر خاله و پسر خاله محمد .مامان و بابای محمد هم جلوتر رفته بودند برای ناهار رفتیم بیرون جوجه کباب غذای مورد علاقه منودرست کردیم و برا عصر هم اش رشته اما متاسفانه نمیدونم چرا من دل درد شده بودم هر چی مامان بابایی رانیتیدین و هیوسین داد خوردم بی فایده بود چایی نبات عرق نعنا هیچ اثری نداشت خلاصه تا شب ادامه داشت .شما گل پسر هم تا تونستی تاب تاب عباسی بازی کردی نکته مهمش این که تا حالا به تاب تاب عباسی میگفتی تاب تاب ع...
30 مرداد 1391

رمضان هم تمام شد

سلام گل پسرم.رمضان هم تموم شد .چه زود گذشت .شبهای احیا و لحظات افطار با تو پسر نازنینم بودم . ان شاالله فردا هم با هم میریم نماز عید.دوست دارم در لحظه لحظه های عبادت شریکم باشی نفسم .از خدا بزرگترین چیزی که میخوام اول سلامتی و ظهور امام زمان و بعد سلامت تو گل پسرم است و اینکه حافظ قران بشی انشاالله عزیزم واقعا از صمیم قلب برات ارزو دارم مامانی گلم .امیر مهدی عزیزم مامان عکستو برا مسابقه گذاشته تو وبلاگ کودک من تو مسابقه نی نی خوب الود گرچه دوست دارم برنده بشی اما امیدوارم تو ی زندگی واقعی همیشه برنده و نفر اول باشی عزیزم و اگه خدای ناکرده برات شکستی پیش امد اون شکست مقدمه پیروزی های بعدیت باشه نفسم. امیر نازنینم این چند روز یک کوچولو ...
28 مرداد 1391

دیروز

سلام قشنگم.دست مامانی از دیروز عصر که مریض گازش گرفته خیلی درد میکنه حالا من دیگه به این چیزا عادت کردم تو محل کارم نفسم. خوب بگذریم...این چند روز که مهدکودکت تعطیله باید بری خونه عمه نجمه همش هم با امیر محمد که دو ماه از تو کوچکتره دعواتون میشه و من همش باید سر کار نگران باشم عزیزم بخش هم که انقدر شلوغ شده که نمیتونم اف بگیرم و خونه بمونم.دیروز وقتی از سر کار برگشتم همش می امدی پای منو بغل میگرفتی و بوس میکردی چون عادت داشتی با خودم میبردمت و با خودم می اوردمت اما دیروز اینطوری نشد پیش بابایی ماندی تا عصر قبل از اینکه بره سر کار ببردت خونه عمه برا همین دل تنگ شده بودی نفسم.الهی مامان برای دل کوچکت بمیره. گل پسرم دیروز همش میرفتی اتو ...
26 مرداد 1391

عروسی 2

سلام گل پسر!ماه شهریور ماه عروسی است دو تا عروسی در خانواده محمد است عروسی پسر خاله اش مجتبی و فاطمه که دوم شهریور است البته در خانواده باباییسم حنا بندان دارند اول شهریور حنا بندان دوم عروسی و سوم پاتختی است دهم هم عروسی دختر خاله اش اسماست اما متاسفانه تمام مراسم ها در بافت است و ما باید بریم شهرستان و گل پسرم کلی اذیت میشه اخه پسر مامان هر وقت میریم بافت تو سیکل خوابت بهم میخوره و یک کوچولو مامانو اذیت میکنی همیشه هم که روزه کله گنجشکی هستی مامانی !هی باید حرص بخورم تا غذا بخوری مامان نازم!به هر حال الان اقاتر شدی امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و به هر سه تامون خوش بگذره عزیز دلم .انشاالله که تازه عروس دامادهایمان هم خوشبخت بشن ولی خیلی دوست...
25 مرداد 1391

این روزها

سلام خوشمل پسمل مامانی.امروز دوباره بعد از پایان کار نشستی پشت ماشین و هان هان کردی دوباره اقای راننده میخواست سوار بشه اجازه نمیدادی!تا دو باره با کلی مکافات بلندت کردم راننده هم گفت ما که از رانندگی خیری ندیدیم تو چرا اینقدر علاقه داری؟بعضی از همکارها هم میگفتند میخواد پایه یکشو بگیره!! امیر نازنینم مامان خیلی دلش گرفته اخه از فردا تا شنبه مهدکودکت بخاطر تعمیرات تعطیله و من موندم تورو پیش کی بذارم . عزیزجون مریضه مامان محمد هم نیست داره میره شهرستان من ماندم و تنهایی! مامانی خیلی دلم میخوادزودی تکلیف کارم مشخص بشه و استخدام بشم و از حالت قراردادی در بیام هر چی خدا بخواهد.           &nbs...
25 مرداد 1391