شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

از حنا بندان تا عروسی

1391/6/7 1:13
نویسنده : مامان سوده
319 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب  و متنوع آروینسلام گل پسر.بالاخره امروز فرصت کردم برات بنویسم مامانی. ما سه روز بافت بودیم بعد برگشتیم شب اول حنا بندان بود شما پسر گلی بودی شب که برگشتیم ساعت 4 صبح بود اون موقع بود که شما عصبانی شدی و خوابت بهم ریخته بود اما قبلش که ارکستر اورده بودند نشستی تماشا کردی نفسم اما صبح روز عروسی ما خوشحال بودیم عروسی رو تو تالار گرفتند که دیدیم اقا داماد برا همه مان نقشه کشیده و بدون مشورت با کسی به تالار گفته نمیخواد غذا درست کنه خودش اشپز میگیره !اشپز هم نامردی نکرد و گفته بود مرغها رو پاک کنید نشستیم کلی مرغ پاک کردیم و شستیم احساس میکردم تمام بدنم بوی مرغ گرفته!اما مگه همین جا تمام شد!تالار با اقا مجتبی قهر کرد و گفت حالا که نخواستی شامتو ما درست کنیم پس سالاد و بقیه کارها با خودت !نشستیم کلی سبزس و میوه شستیم سالادها رو با چه زحمت درست کردیم و ظرف کردیم حالا شما اقا پسر گل گیر داده بودی که هویج ها و رنده را بگیری نمیذاشتی کارمونو بکنیم!خلاصه قاشقها رو فرستادند گفتند چربند بشورید!!قاشق چنگالها رو شستیم و با نی تو پاکت گذاشتیم میوه ها رو ظرف کردیم کارها رو به راه شد با کلی خستگی رفتیم تالار دیدیم همه جا کثیف است روی میز ها افتضاح بود گفتیم چرا نظافت انجام نشده گفتند خودتان باید می امدید تمیز میکردید!!به روی خودمان نیاوردیم دیدیم هیچ کس برای پذیرایی نمی اید پرسیدیم پذیرایی انجام نمیشه؟گفتند ما نیرو نداریم!پذیرایی رو خودتون انجام بدید!خلاصه خودمون چایی و میوه و شیرینی اوردیم بعد پاکت زباله اوردیم اشغالها رو جمع کردیم !و در اخر شام دادیم !نمیدونم چرا مجتبی عروسی رو در خانه نگرفت که ابرومندانه تر باشه.و اما بعد از عروسی رفتیم خانه مامان مجتبی یعنی خاله محمد یک جشن کوچکی انجا بود بعد عروس و داماد رفتند خانه خودشون . روز بعد پاتختی بود که مثل حنابندان در خانه مامان عروس برگزار شد انصافا مراسم حنا و پاتختی خیلی خوب و محترمانه برگزار شد جای همه خالی چه اش رشته خوشمزه ای بود!روش هم چایی هل و کیک حوردیم و خیلی چسبید!اخر شب هم حرکت کردیم سمت خانه ساعت دوازده رسیدیم و پرونده این عروسی بسته شد انشاالله خوشبخت باشند.اما نهم هم عروسی اسما دختر خاله محمد است خیلی جالبه مراسم قبلی خانواده داماد بودیم این مراسم خانواده عروسیم!من برا حنا نمیرم چون شبکارم اما انشاالله عروسی و پاتختی شرکت میکنم انشاالله امیر خوش اخلاق باشه .شکلکهای جالب  و متنوع آروین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)