قبل از عروسی
سلام نفس مامان.امشب حنا بندان مجتبی و فاطمه است .ما بعد از نماز مغرب میریم بافت هم برا امشب و هم برای فردا که عروسی است روز بعدش هم پاتختی میگیرن .الان بابایی رفته ارایشگاه موهاشو کوتاه کنه .میخواد تو رو هم ببره تو از بس شیطونی کردی امروز خوابت برده .عزیزم امیدوارم به هر سه تامون خوش بگذره.یک مقدار شهرستان رفتن با تو برا من سخته چون تو اذیت میشی و اوقات شریفت تلخ میشه!و مامانی همش باید بغلت کنه و تو هم گریه کنی ایکاش عروسی تو شهر خودمون بود .ولی خب عیبی نداره انشاالله که خوش بگذره .طفلک عمو حسینت که تهرانه و نمیتونه تو جشن شرکت کنه .جاش خیلی خالیه.عزیزم وقتی برگشتم خاطرات این چند روزو برات مینویسم.دوستت دارم خیلی خیلی زیاد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی