یک روز خوب
سلام خوشمل پسمل مامان عزیز دلم دیروز که جمعه بود مامان شیفتشو عوض کرد تا هم کنار تو و بابایی باشه هم خونه رو تر وتمیز کنه حسابی خسته شدم چون شما هم ماشاالله خیلی خیلی شیطونی همش بریز بپاش و ...بالاخره ساعت شش کارم تموم شد بابایی گفت افطار میریم بیرون دستش درد نکنه هنوز دو ساعت تا اذان مونده بود و رفتیم پارک تا پسمل مامان بازی کنه حسابی با ماشن شارژی بازی کردیالبته چون نمیتونستی تنهایی کنترلش کنی مامان کنارت نشست!بعدش ساعت هفتو نیم حرکت کردیم رفتیم رستوران البرز و کلی غذاهای خوشمزه خوردیم خوشمل پسمل هم بعد از مدتها بی اشتهایی غذا خورد حالا بماند که چقدر شیطنت کرد!بعد از شام رفتیم پارک مادر و پسری کلی بازی کرد سوار چرخ و فلک و سرسره و ماشین موزیکال شد و حسابی لذت بردبعد بابایی ما رو برد سینمای پنج بعدی فیلم دراکولا !ما برا پسری عینک نگرفتیم تا نترسه اما من که خیلی لذت بردم و خیلی هم جیغ زدم!وقتی داشتیم بر میگشتیم پسر نازم خوابش برد و تا ساعت یک بعد از ظهر روز بعد خوابید!اینم از ماجرای روز جمعه ما.هر وقت خواستم از گل پسر عکس بگیرم روشو برگردوند!