شیرین زبونیهای قند عسلم21
دیروز داشتم از سرکار برمیگشتم و سوار اژانس شدم با امیر مهدی تا بیاییم خونه در بین راه امیر مهدی بلند شد ایستاد و روشو کرد به راننده و شروع کرد با خودش حرف زدن راننده هم بهش گفت چی میگی عمو؟ امیر مهدی:با تو نبودم!!!!! مامان:امیـــــــــــــــــــــر مهـــــــــــــــــــــدی!!!!! امیر مهدی دوباره و دوباره و دوباره همون جمله رو تکرار کرد انگار خوشش امده بود تا اینکه راننده اژانس عصبانی شد و ... راننده:خب با من نبودی که نبودی عمو!ول کن دیگه!!!!منم با تو نبودم!!!! مامان: و من از راننده عذر خواهی کردم و گفتم بببخشید بچه ها تو این سن لجبازن هر کاری بگیم برعکس عمل میکنن!!! و یک مدتی سکوت...