شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم21

1392/5/31 10:56
نویسنده : مامان سوده
295 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز داشتم از سرکار برمیگشتم و سوار اژانس شدم با امیر مهدی تا بیاییم خونه در بین راه امیر مهدی بلند شد ایستاد و روشو کرد به راننده و شروع کرد با خودش حرف زدن راننده هم بهش گفت چی میگی عمو؟

امیر مهدی:با تو نبودم!!!!!

مامان:امیـــــــــــــــــــــر مهـــــــــــــــــــــدی!!!!!خجالت

امیر مهدی دوباره و دوباره و دوباره همون جمله رو تکرار کرد انگار خوشش امده بود تا اینکه راننده اژانس عصبانی شد و ...

راننده:خب با من نبودی که نبودی عمو!ول کن دیگه!!!!منم با تو نبودم!!!!کلافه

مامان:استرس

و من از راننده عذر خواهی کردم و گفتم بببخشید بچه ها تو این سن لجبازن هر کاری بگیم برعکس عمل میکنن!!!

و یک مدتی سکوت برقرار شد تا اینکه اقای راننده یک سیب از تو پاکت دراورد و گفت :بیا بگیر بخور تمیزه شسته شده است!!!(مثلا میخواست از دل امیر مهدی دربیاره!)چشمک

امیر مهدی:دستت درد نکنه اقا سیب خریدی!!!لبخند

مامان:بغل

و دوباره و دوباره و دوباره امیر مهدی تکرار میکرد که اقا خوبه برام سیب خریده دستش درد نکنه!!!!!

راننده اژانس:قهقهه

و خلاصه عجب ماجراییی داشتیمممممم.....خجالت

چند شب پیش با امیر مهدی و بابا محمد رفته بودیم بیرون و نشسته بودیم تو پارک  یک دختر بچه پنج  ساله به نام رژینا که خیلی هم ماشاالله خوشگل و ناز بود امد پیش امیر مهدی و گفت:اسمت چیه؟؟؟

امیر مهدی جواب ندادو دوباره رژینا تکرارکرد من گفتم امیر مهدی جان اسمتو بهش بگو اسمشو بپرس امیر مهدی برخلاف همیشه که زود ارتباط برقرار میکنه ساکت ماند و چیزی نگفت ...من اسم امیر مهدی رو گفتم و اسم دختر بچه رو پرسیدم رژینا خوشحال شد دست امیر مهدی رو گرفت و گفت بیا بریم بازی کنیم اما امیر مهدی روشو برمیگردوند رژینا هم ول کن معامله نبود هی دست امیرو میکشید و اخر میخواست گریه بیافته!!!من گفتم امیر خب برو بازی کن!رژینا هم گفت :بیا بریم اون طرف بیا بریم خونه ما!!!!!!!!!!!!!تعجب

منم گفته:نههههههه خاله همینجا بازی کنید عزیزم امیر مهدی برو بازی کن!

امیر مهدی هم که ماشاالله استاد لجبازی و .....نرفت...رژینا هم بغض کرد و رفت ...حالا رژینا رفته و امیر مهدی خطاب به مامان:رژینا لفت(رفت!)

مامان:باهاش بازی نکردی ناراحت شد و رفت!!!

امیر مهدی:دل شکسته

تا اینکه دیروز عصر که رفتم مهدکودک دنبال امیر مهدی یک دختر خانم 4 یا 5 ساله به نام بهار که تو مهد امیر مهدی بود سریع امد و دست امیر مهدی رو کشید و بدو بدو شروع کردند به دویدن هر چی مامان اون و من داد زدیم که ندوید اینجا ماشین میاد مگه بهار گوش داد !!!دست امیر مهدی رو هم گرفته بود و میکشید دم کارت زنی ابروی ما رو بردند از بس بالا پایین پریدند و از نرده ها بالا رفتن!!!خداییش دختر به این شیطونی ندیده بودم خداحفظش کنه الهییییی خیلی شیطون بود!حالا ما میخواستیم بریم خونه این بهار خانم دست امیر مهدی رو ول نمیکرد!!!!میگفت:امیر مهدی بیا بریم خونه ما!!!من گفتم :بهار خانم!قشنگم!فردا دوباره امیر میاد مهدکودک با هم بازی کنین خاله!

بهار:نههههههههههههههههههه!!!!امیر مهدی باید بیاد خونه ما!!!!

مامان بهار:خنده

امیر مهدی هم که تجربه رفتن رژینا رو داشت !!!!دست بهارو ول نمیکرد!!!!خیال باطل

تا من و مامان بهار به سختی اون دو تا رو از هم جدا کردیم امیر مهدی هم با عصبانیت به من گفت:من میخوام برم مدک(مهدکودک!)دیگه دنبالم نیــــــــــــــــــــــــا!!!!گریه

مامان:امیــــــــــــــــــــــــــــــر مهــــــــــــــــــــــــــدی!!!!تعجب

نتیجه اخلاقی :گل پسر قند عسل مامان چه قدر خاطر خواه داره فداش بشم الهییییییییییییییی!!!!بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان آروین (مریم)
31 مرداد 92 12:38
الهی خاله قربون پسر لجباز و فداکار بره ؛ که چون تو مهر بهار رو داشته دست رژینا رو نگرفته ، به این کار امیرمهدی جون میگن حقیقت عشق . ای کاش بعضی ها میومدن میشدن شاگرد امیرمهدی جون


فدای شما بشم خاله مهربون
امیر مهدی و عمی
31 مرداد 92 20:50
ای جون دلم با این خاطر خواها
دلشونم بخواد پسر به این خوشگلی گیر کی میاد
دخترا عاقبت اندیشن دیگه



شازده امیر و رها بانو
1 شهریور 92 16:09
عزیزم عسله دیگه بایدم خاطر خواه داشته باشه




امیر مهدی و عمی
2 شهریور 92 13:01
سلام پسر نازنین
خوبی چه خبر از بهار خانم خوبن؟
مامانی از حالا حواست باشه


سلام عمه های گلم بهار خانم هر روز با من تو مهدکودکه!!!
مامان مهسا
2 شهریور 92 13:20
سلام دیدم نمیاد زیاد سر بزنید فکر کردم از چیزی ناراحتید







خدا نکنه
امیر مهدی و عمی
2 شهریور 92 13:27
سلام نی نی گپ نیستی؟
منم وقتی دیدم روشنید خیلی خوشحال شدم ولی هرچی سعی کردم ارتباط برقرار نشد.
الانم کی نیستید


سلامممممممممم من هستمممممممممم اینجاممممممممممممم
امیر مهدی و عمی
2 شهریور 92 13:30
چرا جوابمونمیدی



من جواب میدمممممممممممممم شما جواب نمیدی
امیر مهدی و عمی
2 شهریور 92 13:33
آمدیم نبودید



من بودم هر چی نوشتم جواب ندادییییییییییییییییییییییی
گریه امانم نمیده
امیر مهدی و عمی
2 شهریور 92 14:34
سلام عزیزم
منم هرچی نوشتم جوابی نیومد.
حالا بیخیال نتیجه میگیریم مشکل از نی نی وبلاگه که باعث دوری دوچندان ما از هم شده.
خوبید؟ خوشید؟ پسرمون خوبن؟


سلام عزیزم خدا بگم نی نی وبلاگو چکار چکارش کنههههههههههههههههههههههههه....
ممنون عزیزمممم امیر مهدی عمه های گلو میبوسه.
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
2 شهریور 92 14:36
امان از دخترای این دوره و زمونه





مامان آروین
3 شهریور 92 12:21
سوده جون من دوست بی معرفتی نیستم خودت که در جریانی مراسم بله بورون و عقد کنون بعدش مهمون داریی و خستگی پریروز هم جاتون خالی رفتیم دیزین خیلی خسته بودم دیروز اصلا وقت نکردم بیام نت شب یه سری زدم نظراتو تایید کردم بعدش رفتیم تولد حالا تو یه فرصت مناسب عکسارو میزارم خیلی دوستتون دارم


فدات بشم که تو طلایییییییییییییی طلا.
مامان آروین
4 شهریور 92 12:31
وای این کامنت چند بار ارسال شده دیروز هر کاری میکردم ارسال نمیشد آخه بعد از ارسال میاد که نظر شما پس از تایید نمایش داده میشه ولی نشون نداد منم بیخیال شدم فکر کردم ارسال نشد