شیرین زبونیهای قند عسلم22
من و بابا محمد تو زمینه فرستادن امیر مهدی به استخر اصلا تفاهم نداشتیم!بابایی میگفت:باید بره شنا یاد بگیره و منم میگفتم :نهههههه!!!!خطرناکه!غرق نشه!!اب تو گوشش نره!!!سرمانخوره!!!و ...و ....و ...
تا اینکه بابایی دیروز گفت:امروز امیرمهدی رو میبرم!!!
مامان:همین امشب که من شبکارم ببر بچه رو غرقش کن!
بابا محمد:
مامان:امیر مهدی نری استخر پسرمممم!!!!
امیر مهدی:میخوام برم!
بابا محمد:پسرم شجاع باش!!!میخوام شنا یادت بدم!بریم اب بازی!!!
مامان:اگه بری منم میرم ای سی یو!!!
امیر مهدی:فردا که برمیگردی!!!!!!
مامان و بابا:
افرین به پسر زرنگم حواسش هست به همه چی ...مامان بره شبکاری فردا برمیگرده!!!!
و بالاخره من راضی شدم با رعایت نکات ایمنی پسرم بره استخر!
و اما بابایی تعریف کردکه امیر مهدی به هیچ عنوان حاضر نبوده لباسهاشو دربیاره!!!میگفته :زشته!!!
الهی فدای پسر با حیای خودم بشممممم من!!!
و بعد از کلی گریه و راضی شدن میترسیده بره تو اب !!!و اخرش بابا بردش تو اب و دستشو گرفته و با هم تو استخر بچه ها اب بازی کردن!!!
ولی نکته خیلی خنده دارش این بوده که اقای مربیشون گفته:اقا چرا دخترتو اوردی اینجا؟؟؟؟خیلی کار بدی کردی اجازه شنا نداره!!!
محمد:اقا این پسره!!!!
اقاهه:واییی اقا خداوکیلی اگه دختره ببرش بیرون دردسر درست میشه!!!
محمد:اقا به خدا بچه من پسرههههه!!!!!چقدر قسم بخورم!
اقاهه:خلاصه گفته باشم!
محمد:
الهی مامان قربون اون ظرافت و لطافت صورتت بره گل نازم نمیفهمم چرا اکثرا فکر میکنن شما دختری گل پسرم!