شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

شیرین زبونیهای قند عسلم20

1392/5/29 19:03
نویسنده : مامان سوده
256 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب مهمان داشتیم یکی از همکارام و البته از دوستهای بسیار صمیمی ام که از دانشگاه با هم بودیم با همسر و دخترش که 16 ماهه است امدن خونه مون دختر نگو بلا بگو!!!ماشاالله از شیطنت زده بود رو دست امیر مهدی!چند تا خسارت کوچولو وارد کرد و رفت سراغ میز ال سی دی که خسارت دیگه ای وارد کنه منم امیر مهدی رو بردم یک گوشه و بهش گفتم امیر جان پرنیان رو ببر تو اتاق و اسباب بازی بهش بده تا دست به وسیله های رو میز نزنه و مجسمه ها رو برنداره ببرش تو اتاق باهاش بازی کن...

وایییی امیر مهدی همون موقع عینا تمام جملات  منو  برای مامان پرنیان تعریف کرد و گفت:خاله!!!مامانم میگه نذار دست بزنه به مجسمه !!!!ببرش اتاق بازی کنه!!!!

حالا دوست منم میگفت:چی؟؟؟؟؟و مرتب میگفت مامانت چی گفت؟

منو میبینیخجالتاسترسناراحتتعجبنگران

ابرومممممممممممممم رفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!!!!خجالت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آروین
29 مرداد 92 20:37








علامه كوچولو
30 مرداد 92 12:45
اخ كه چقدر دلم خنك شد


مامان مهسا
1 شهریور 92 14:40
سلام خاله چرا کم میاید به ما سر بزنید؟ چیزی شده از چیزی ناراحتیدما کاری کر دیم کسی مزا حمتونه تر خدا بگید


سلام نه برای چی باید ناراحت باشم؟؟؟؟خدا نکنه!!!!کدوم مزاحم؟؟؟؟؟؟؟؟
شازده امیر و رها بانو
1 شهریور 92 16:06
آخ که اینجور موقعها بچه ها بحای اینکه گن چشم چه خرابکاریهای که نمیکننا درکتون میکنم با این ووروجکا


واییییییییی از فکرش میخوام بمیرمممممممم
امیر مهدی و عمی
2 شهریور 92 13:00
سلام بر بهتریم مامان و دوست
وای خدای من واقعا راست گفتی دلم از شد
سوده جون خدایی چطوری قضیه رو جمع کردی؟
منم یکبار مهمون داشتیم امیر مهدی هم همسن های امیر شما بود نمی خواستم برم جلوی مهمونها گفتم امیر رفتی نگی مریم کجاستا تا امیر مهدی رفت جلوشون گفت ملم جون توی اتاق خوابیده فکر کن ضایعه ای شدم که نگو
مجبور شدم رفتم جلوی مهمونا
از دست شما وروجک ها
ولی خدایی اون موقع باید فشار خونتو میگرفتی


سلام گلهای اطلسی من....واییی من اون موقع فشار خونم افت کرد رسید به 60 ضربان قلبم هم بالا رفت رسید به 200!!! رنگم هم احتمالا مثل گچ شده بود....فاصله ای تا مرگ نداشتم....تا دوستم دلش سوخت و موضوعو بیخیال شد....
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
2 شهریور 92 14:37
وایییییییییییییییییییییییییییی





مامان ساینا
10 شهریور 92 2:53
واااااااااااااااااااااای خدای من چقدر تابلووووووووو
این از خصلت کرمانی هاست... پاکو روراست و بی ریااااا
ماهم شهری هستیما.. بیا به ما هم سر بزن مامانی خوشجال میشم دوست باشیم




لینکتون کردم