شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

راه رفتن امیر

1391/5/2 19:10
نویسنده : مامان سوده
597 بازدید
اشتراک گذاری

                                          ني ني شكلك

 

 

سلام سلام خوشمل پسمل مامان :امروز صبح کار بودم نمیدونی وقتی از سر کار میام مهد دنبالت چقدر خوشحالم همه خستگیهام یادم میره.از بس هم که تو اژانس باهات حرف میزنم پیش خودم میگم الان اقاهه میگه خانم شما و پسرتان چند وقته همدیگه رو ندیدید؟ني ني شكلكدو ساعت دیگه تا افطار مونده!عدس پلو برا افطار درست کردم شما گل پسر که حتی یک ذره اش را هم امتحان نکردی ني ني شكلكامروز با خاله مهدت صحبت کردم قرار شده بعد از رمضان بری تو کلاس نوپایان.من به خاله ات گفتم میخوام امیر طلا رو از پوشک بگیرم گفت از فردا پوشکش نکن ما هم کمکت میکنیمیک روز که پوشکت نکردم چی شدددددددد!!!!!!!!!!ماشاالله به پسر گلم همیشه کفش راست و چپ را درست میپوشی. وقتی به راه رفتنت نگاه میکنم لذت میبرم یاد روزهایی میافتم که تو هنوز پا نگرفته بودی چون تولدت با فاصله یک ماه از تولد پسر عمه هات و پسر یکی از دوستام بود دور و بر ما نی نی زیاد بود وقتی میذاشتیمشون رو زمین پاشونو سفت رو زمین فشار میدادن اما تو پاهاتو شل میگرفتی و جمع میکردی بالا .مامان قربونت بره چقدر نگرانم کردی بردمت دکتر برات عکس مچ دست نوشت با کلی ازمایش خون وقتی از دست کوچکت خون میگرفتند چقدر گریه میکردی ازمایشات و عکست خوب بود بعد گفتند باید سی تی اسکن شوی و بیهوشی بگیری دلم راضی نمیشد چون تنهایی میبردمت دکتر به بابایی چیزی نمیگفتم تا نگران نباشه .با خودم میگفتم اگه بردمت انوقت از بیهوشی بیرون نیامدی چی ؟اولا جواب بابایی را چی بدم دوما خودم میمردم از نگرانی  واقعا داشتم له میشدم. دکتر میگفت من تضمین نمیکنم پسر شما بتونه راه بره  باید جواب سی تی اش را ببینم .خورد به تعطیلات عید نشد ببرمت .یک شب جمعه دعای کمیل رو میخوندم و خیلی گریه کردم از خدا خواستم تا پاهات مشکل نداشته باشه تو حتی غلت هم نمیزدی تو روروک نمیرفتینه سینه خز نه چهار دست و پا هیچی هیچی! یاد لباسی افتادم که قبل از تولدت از مشهد خریدیم و من متبرکش کرده بودم سریع رفتم لباسو تنت کردم به همان امام رضا قسم میخورم که همان شب وقتی بلندت کردم پاهاتو چند دقیقه روی زمین صاف گذاشتی و ایستادی.چقدر پاهای کوچکتو با روغن بادام و بنه و زیتون چرب کردم فقط خدا میدانه.رمضان پارسال بود که در پانزده ماهگی درست روز اول ماه رمضان دست گرفتی به مبل و بلند شدی ایستادی تا ما خیالمون راحت بشه که پسر کوچولوی تنبل ما هیچیش نیست.و ما در شب عید قربان بالاخره عیدی مونو از خدا گرفتیم و تو در ساعت دوازده و نیم شب در 18 ماهگی راه افتادی. تا من و بابایی از خوشحالی گریه کنیم. خدایا شکرت.حالا هر وقت دویدن ها وشیطنت هاتو میبینم لذت میبرم دوست دارم قشنگترین کفشها رو بپوشی.

امیر با لباس متبرک امام رضا(ع)

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

ريحانه مامان نيايش
3 مرداد 91 13:19
سوده جون برات بهترينهاي دنيا رو آرزو ميكنم خوشبخت باشي گلم ببخشيد دير بهت سر ميزنم اومدم ديدم واي چقدر فعاليت كردي خواهرم رو از طرف من يه بوس گنده بكن اينم براي خودت
شقایق(مامان محمد ارشان)
12 بهمن 91 17:50
وای من چقدر دنبال این پست گشتم خیلی قشنگه ایشالا همیشه سالم و شاد باشید دوست گل من
مریم مامان آیدین
22 آذر 93 12:42
الهی چقدر ناراحت شدم که انقدر اذیت شدین ولی به نظرم علتش همونه که دووبرتون بچه زیاده و هی با هم مقایسه میشن خدارو شکر.....من خییییییییلی به امام رضا ارادت دارم .....خییییییلی عزیزه
مامان سوده
پاسخ
ببخش عزیزم ناراحتتون کردم...واقعا...