یک روز با گل پسر!
سلام پسرک شیرین زبونم!امروز بالاخره بعد از 29 روز من اولین اف رو داشتم و نرفتم سر کار!وقتی از خواب بیدار شدی:
امیر مهدی:مامان تو میری ای سو(ای سی یو)؟
مامان:نه عزیزم من امروز نمیرم تو هم مهد کودک نمیری!
امیر مهدی:نرو ای سو(ای سی یو)!
مامان :نمیرم عزیزم!
و مرتب دیالوگهای بالا تا ظهر پشت سر هم تکرار شد!!!بمیرم برای دلواپسی هات عزیزم!
و بالاخره من هم گفتم امروز یک کم دستی به سر و روی خونه بکشم و نظافت کنم اقا پسر گل من هم که امیر مهدی باشه مشغول کمک به مامان شد طبق معمول!
مامان در حین جابجا کردن گلدون میخواست گلدونو بشکنه!
واکنش امیر مهدی:مامان!طوری نیست!!!!
از بس به بابایی گفتم فیلتر جارو برقی بخر و فیلترشو جلوی شما عوض کردم حسابی وارد شدی!
در حین باز کردن جارو برقی:
امیر مهدی:مامان!میخواهی فیلتر عوض کنی!
مامان:
امیر مهدی در حین نقاشی کشیدن:
امیر مهدی:مامان بیا!پرستار کشیدم!!!!
مامان:
مامان در حین شستن اشپزخانه و امیر مهدی هم مشغول تی زدن!بمیرم برای زحمت کشیدنهات گلم!
امیر مهدی پشه بند نوزادیشو پیدا کرده!میره توش :
امیر مهدی:مامان!درشو ببند!
مامان :خب چه جوری میایی بیرون؟
امیر مهدی:ببند!!!!!!!
چند ثانیه بعد....
امیر مهدی:مامان!درشو باز کن!
و این کار تا شب تکرار شد!!!!!!!
یک مورچه تو خونه دیده شد و به دست مامان کشته شد....
امیر مهدی:
مامان:امیر جان مورچه نباید تو خونه باشه!
امیر مهدی:چرا کشتیش؟
مامان:
و بالاخره یک روز با امیر مهدی عزیزم در حالیکه باباش هم تهران بود گذشت.