دیروز

سلام کیک بستنی مامان!دیروز روز پدر بود با هم رفتیم برای بابایی کادو و کیک و گل بخریم تمام مدت شما تو بغل من خواب بودی منم اژانس گرفته بودم هی پیاده میشدم هی سوار میشدم شما هم خواب عمیق......گفتم واییی!حالا اگه تو خونه کوچکترین سر و صدایی بشه بیدار میشی!ولی حالا که باید بیدار باشی به خواب اصحاب کهف فرو رفتی مامانم!!!!!خلاصه ما خریدهامونو کردیم و امدیم خونه من کیک رو گذاشتم رو میز تا نگاهش کنم شما هم عشق چوب شور!!!سریع یک دست و صورت ادم برفی رو خوردی!!!منم انچنان اه عمیقی کشیدم که بیشتر خوشحال شدی و بالا و پایین میپریدی!بعد دیدی یکی دیگه هم مونده با نگاه مظلومانه گفتی مامان اجازه هست!وایی پسرم اگه همه کیک رو هم میخواستی بخوری اجازه بود نفسم!عاشقتمممم!بعد زنگ زدم به بابابیی و گفتم هر وقت رسیدی در مجتمع به من زنگ بزن همه چراغها رو خاموش کردم تا فشفشه روشن کنم !!!!واییی بابایی رسید پشت در فشفشه روشن نمیشد!!!واییی دستم هم با کبریت سوخت!!!!عاقبت از 10 تا یکیشونو با سوزوندن دستم روشن کردم!!!!!!!!!!!!!از بس هول بودم عوض اینکه بذارم بابایی خودش درو باز کنه خودم باز کردم!!!!فشفشه سوخت خودم هم کلی ذوق کردم !!!!بابایی هم از حرکات من میخندید!!!!!ولی تا نگاهش افتاد به کیک گفت:محمد!!!!گفتم چکار کنم هر چی گفتم بنویس محمد جان !اقاهه زورش امد گفت جا نمیشه!!!!خواستیم بریم بیرون لباسهای قشنگتو که عزیزجون برات امسال عید خریده بود کردم تنت تا پوشیدی با خوشحالی گفتی :من داماد شدم عروس شدم!!!!!!!!!!!خلاصه شام رفتیم بیرون رستوران دل!جایی که من عاشقشم !شما هم با یک اقا و خانمی اونجا دوست شدی و ......واییی مامان بشین یک جا نفسممممم!!!!!!خلاصه دیشب شب خیلی خوبی بود و کلی ناراحتی تغییر مکان شغلی از دلم امد بیرون عزیزم.ولی خوشبختانه شما با مهد جدیدت زود عادت کردی به خاطر روابط عمومی بالات!!!!انشاالله همیشه شاد باشی عمر و نفس مامان و بابا!راستی یادم رفت روز تو هم مبارک بزرگ مرد کوچک من!!!کادوی تو پیشم محفوظه مامانی انشاالله تولدت اول تیر!دوستت دارم و عاشقتم.