روزهای سخت
سلام عسل مامان.از اینکه تو رو دارم هر لحظه خدا رو شکر میکنم .اگه اقا جونت هم زنده بود واقعا دوستت داشت چون خیلی خیلی مرد مهربونی بود .عزیز دلم عکسشو برات تو وبلاگت گذاشتم وقتی بزرگتر شدی برات بیشتر ازش تعریف میکنم که چقدر انسان بود و مهربان .عزیزم از خدا میخواهم که سایه بابا محمد همیشه بالای سرت باشه و همینطور عزیزجونت همیششه زنده و سالم باشه.عزیزم منو ببخش که بخاطر بیماری مامان بابایی توجه و مراقبتم از تو کمتر شده من شبها فقط دو سه ساعت میخوابم ر وزها هم باید برم سر کار و باید پیش مامان بابایی هم برم برا همین فرصت ندارم مثل سابق با هم بازی کنیم و کتاب بخونیم امیدوارم مامان بابایی زودتر خوب بشه تا همه چیز دوباره مرتب بشه و بابایی هم نگرانیش کمتر بشه انشاالله .عزیزم منو ببخش اگه مثل قبل نیستم احساس میکنم این مساله روی تو اثر گذاشته و تو رو ناراحت کرده مامان عاشقته نفسم و تحت هر شرایطی که باشه ذره ای از محبت من به تو کم نمیشه و نخواهد شد عمر و نفس مامان .