ترس در اشپزخانه!!
سلام پسر طلا !مامانی گلم الان سه روزه من و تو تنهاییم بابایی مرتب از مشهد و حرم امام رضا(ع)تماس میگیره و (دل منو اتش میزنه!)خب اخه مامانی من واقعا عاشق امام رضا(ع)هستم و واقعا هر لحظه احساس میکنم دارم توی صحن راه میرم یا توی حرم هستم و بوی دلنشین عطرش منو سر مست از عشق امام هشتم میکنه خوشا به سعادت بابایی و دیگر زایران عاشق امام عزیزمون.زیارت همه شون قبول حق!
و اما عزیزترینم امروز روزی بود برای خودش پسرم من امروز صبح کار بودم ساعت 3 رسیدیم خونه و یک دو ساعتی استراحت کردیم بعد من افتادم به جون خونه!و شروع کردم به نظافت!تو اشپزخونه بودم که دیدم رو پریز کنار گاز یک س و س ک!!!!!از نوشتن اسمش هم متنفرمممممممممممم!!!منم مثل همیشه با دیدن این موجود ترسناک با تمام قدرت جیغ میزنم !!!!گوشی رو برداشتم زنگ زدم خونه همسایه مون!!!پریدم روی اپن!حشره کشو از کابینت بالایی اوردم و شروع به داد زدن همراه پیف پاف زدن کردمممم!!!!همسایه مون امد گفت:وایییی!!چرا رفتی اونجا؟؟؟تو دیگه خیلی میترسی بابا!!!حالا خانم همسایه چشمهاش ضعیف بود هر چی میگم اوناهاش!!!!نمیبینه!!!!اخر به چه مصیبتی منهدمش کرد و بردش بیرون از خونه و منم با ترس شروع کردم به ادامه کارهام!!!خلاصه ابروی من جلو خانم همسایه مون رفت اما چاره دیگه ای نبود!!!الان شما در حالیکه موهای منو گرفتید خوابتون برد عزیزترینم دوستت دارم اندازه دنیا قند عسلم .انشاالله قسمت بشه این بار سه تایی بریم پابوس امام هشتم.
امیر مهدی جان هیچ میدونی عزیزم اگه بابایی این اسمو برات نمیذاشت از شدت علاقه ای که به امام رضا داشتم اسمتو میذاشتم رضا؟حالا اسم خودت هم بینهایت اسم زیباییه عزیزم انشاالله در پناه امام زمان باشی گلم.