یک روز بد
سلام پسر مهربون و بخشنده من!امیر مهدی جان منوببخش!از صمیم قلب.امشب من انقدر غمگین و ناراحتم که نمیتونم از ناراحتی لحظه ای چشمهامو روی هم بذارم عزیزم.من دیشب شبکار بودم امروز واقعا وقت استراحت نداشتم.چند تا از همکارام هم عصر امدن خونه مون و تو با پسر اکرم دوستم که 15 روز از تو بزرگتره دعوات میشد ناگفته نماند دفعه قبل که ما رفتیم خونه شون اونم اسباب بازیهاشو نمیداد بازی کنی !امروز هم تو همون کارو کردی و من واقعا ناراحت بودم اما خوب میدونستم طبیعیست اما اون چیزی که اذیتم کرد کتک کاری شما دو نفر از اول تا اخر مهمونی بود !بعد از رفتن مهمانها من کنترل خودمو از دست دادم و ...منو ببخش امیر مهدی جان !منو ببخش که دعوات کردم و باهات انقدر تند حرف زدم .به خاطر تمام حرفهام منو ببخش.و تو توقع نداشتی و گریه کردی انقدر که خوابت برد وقتی بردمت سر جات بخوابونمت بیدار شدی و قهر بودی و مرتب گریه میکردی منم گریه افتادم اما اهسته و ازت خواستم موهامو مثل همیشه بگیری و شیر بخوری اما نه شیشه اتو گرفتی نه موهای منو!انقدر دلم سوخت که از خدا خواستم همون لحظه بمیرم.من تا ابد شرمنده تو ماه اسمونیم هستم عزیزم.ای کاش بزرگ میشدی و بهت کامل توضیح میدادکم که چقدر دعوا و کتک کاری بده .منو حلال کن پسر نازنینم .منو ببخش.