فوتبال!!!
سلام قند عسلم.امروز از خوش شانسی و یا شاید هم از بدشانسی مامان شیفت عصرشو اف شد تا پیش تو و بابایی باشه اما....امان از فوتبال !ساعت 3 فوتبال پیروزی و استقلال بود و امیر مهدی دوست داشت با باباییش بازی کنه و بابایی هم جو گیر شده بود و بهش میگفت من میخوام فوتبال ببینم و نزدیک بود با هم دعواتون بشه .و اما مامان فداکار که من باشم گفتم امیر بریم تو اتاق بازی و اولش یک کم با پتو ها بازی کردیم بعد گفتم لالا کنیم قبول نمیکردی انقدر باهات حرف زدم تا راضی شدی و خودمو زدم به خواب...اما مگه خوابت میبرد!!!!ساعت 3 شد4!!!و همش بازی کردی !موهاموکشیدی .با لحاف و پتو ها بازی کردی و بالاخره 90 دقیقه فوتبال تمام شد !!!و تو در ساعت 5 خوابیدی!!!واییییییییییییی!!!!از اتاق امدم بیرون و همون موقع فوتبال تموم شد و به محمد گفتم باید این فداکاری منو جبران کنی من امشب ساندویچ میخوامممم!!!!!نذاشتم امیر اذیتت کنه تا راحت فوتبال ببینی !خلاصه این هم از بعد از ظهر جمعه من!!!!و الان امیر خوابه و بابایی هم داره تفسیر بعد از فوتبال!!!رو میبینه!و تند تند تخمه میخوره و توجهی نداره که بهش میگم انقدر تخمه نخور برات خوب نیستتتتتت!!!!!!!!1چقدر این پدر و پسر منو حرص میدینننننن!!!!انشاالله همیشه خوش باشین عزیزای من!!!!دوستتتون دارم خیلی زیاد!