غم و صبر
امیر مهدی نازنینم من امروز مطلع شدم پدر بزرگوار دوست گلم دیشب بعد از اینکه از مهمانی ولیمه به خانه برمیگردند بعد از اینکه از خانواده شان تقاضای چایی میکنند میخوابند و بعد ناگهان با حال بد از خواب بیدار شده و استفراغ خونی میکنند زهره عزیزم وقتی متوجه ارست قلبی تنفسی پدر عزیزش میشود پدر را cprمیکند و تا رسیدن اورژانس 115 متاسفانه پدرایشان فوت میکنند.روحشان شاد و یادشان گرامی باد....مساله فوت پدر برایم خیلی خیلی دردناک است چرا که این تجربه تلخ را در 9 سالگی داشته ام جز افسوس چه میتوانم بگویم انشاالله خدا به زهره جان و خانواده اش صبر دهد تا این غم بزرگ و سنگین را پشت سر بگذارند....زهره جان متاسفم عزیزم .....من کاملا درک میکنم که این روزها برای زهره چقدر کشنده و دردناک است انگار همین دیروز بود که با وجود سن کمی که داشتم وقایع ان روز انچنان شفاف در ذهنم حک شده که هرگز فراموش نخواهم کرد باغچه بزرگی که هر روز با دستان بابا جان میگرفت ان روزها به دست فراموشی سپرده شد و دیگر هرگز جان نگرفت دیگر هیچ چیز مثل قبل نشد هیچ چیز و نه چهره زیبا و شادان مادر عزیزم که با رفتنش پژمرد و نه شادابی کودکانه ما که همیشه چشم انتظار بازگشتش مانذیم و او هرگز نیامد ...خدایا به همه مان صبر و توانایی بده تا تحمل کنیم روزهای بدون ان نازنین را....