دسته گلهای عسل مامان
پسر نازنینم مامان یک وبلاگ دیگه درست کرده درباره خاطرات پرستاری اش وقتی بزرگ شدی و بخوانی برات جالب خواهد بود عزیز دل مامان مامان طبق معمول امشب هم شبکارهدوباره دلم بر ات تنگ میشه نفسم وایی اگه بگم دیروز چه کار بدی کردی رفتی تو بالکن و تمام گلهای قشنگ شمعدونی را که تو وقتی که هنوز بدنیا نیامده بودی به اسم خودت کاشتم از ریشه در اوردی البته من دوباره گذاشتمشون تو خاک انشاالله که ریشه بدهند وگرنه خیلی حیف میشه نمیدونم چرا اینقدر شیطونی اون از لب تاب این هم از گلدون تا اوردمت تو خونه رفتی قمقمه ابتو اوردی یک ذستمال هم برداشتی شروع کردی به اب ریختن روی میز تلویزیون و مثلا گردگیری همه جا افتضاح شد!
اخه چقدر شیطونی پسررررررررررر!مامانم میگه منم بچه بودم شیطون بودم اما نه اینقدر!امروز هم وقت ناهار در فلاکس را باز کردی تمام چایی ها ریخت رو فرش خدا رو شکر روی خودت نریخت بعدش دیدی بابایی دراز کشیده رفتی براش پتو اوردی انداختی روش الهی قربون قلب رپرمهرت برم نازنینم
حالا منم دیروز یک کار بد کردم دیدم موهات خیلی بلند شده امدم کوتاهشون کنم سرتو انداختی پایین هر چی گفتم پشمل مامان سر بالا گوش نکردی منم موهاتو خیلی کوتاه کردم خراب شد بابایی از تهران امد چپ چپ نگاهم کرد که این چه کاری بوده که کردم
منم گفتم ناراحت نباش زود بلند میشه!دوست دارم این هفته زود تمام بشه خیلی خسته شدم همش شبکار بودم و پسر طلا رو ندیدم هفته دیگه چند تا عکس قشنگ برات تو وبت میذارم مامانی گلم