شیرین زبونیهای قند عسلم26
امیر مهدی دیروز منو صدا کردو گفت:مامان!!!بیا کارت دارم!!!
مامان:باشه پسرم!!!
و دست منو کشید و برد کنار کمد و ....بله...فشار سنج و گوشی رو میخواست!
مامان:بیا پسرم ولی مواظب باش خراب نشه!
امیر مهدی:باشه مامان!بیا فشارتو بگیرم!!!
و مامان نشست و امیر مهدی گوشی رو انداخت گردنش و کافو دور دستم بست و شروع کرد به باد کردن دیده بود پیچ کنارشو اروم باز میکنم و عینا همون کارها رو تکرار کرد...
مامان:فشارم خوبه اقای دکتر؟
امیر مهدی:من اقای دکتر نیستم!!!امیر مهدی ام!!!
مامان:امیر مهدی جان!دلم درد میکنه چکار کنم حالا!
امیر مهدی:صبر کن الان میام!
و امیر مهدی سریع رفت تو اتاق و یک سرنگ هم (بدون نیدل!)با خودش اورد و گفت:الان امپولت میزنم!!!!
مامان:نههههههههههههه!!!!چه دکتر بدجنسی!!!
امیر مهدی با جدیت و عصبانیت:من دکتر نیستم!!!من امیر مهدی ام!!!
مامان:
و من همینطور که میخندیدم یک امپول نوش جان کردم.....
امیر مهدی گلم انشاالله که به بالاترین مراتب معنوی و مادی در زندگیت برسی گلم و علمت همراه عمل باشه و همراه تقوی و پاکی...فدای پسر نازنینم بشم الهییییی....