امشب
سلام گل قشنگم!امشب قرار بود مامان شب کار باشه اما وقتی رفتم شیفت دیدم بخش خلوت بود با سوپر وایزر هماهنگ کردیم چون بخش های دیگه نیرو نمیخواستند موافقت کردند من برم خونه ولی هر موقع زنگ زدند سریع بیام بیمارستان حتی اگه ساعت دو نصفه شب باشهخوب دیگه قانون بیمارستان ما اینجوریه گل پسرم!اما......من رفتم دنبالت خونه عزیز جون موندم تا بابایی بیاد دنبالمون ساعت ده شد و سریال سالهای دور از خانه (اشین)از شبکه تماشا شروع شد و همون موقع تو چشمهاتو ریز کردی و ادای چشم ژاپنی ها رو دراوردی!!!مرده بودیم از خنده!!بسیار پسر با دقتی هستی عزیزم که به اندازه چشمهاشون توجه کردی!!!!
با بابایی رفتیم بیرون گفتی پیتزا میخوام!گرچه هیچی نخوردی!ولی برات خریدیم تو پیتزا تورینو همش سر و صدا کردی یک خانمه دعوات کرد دلم میخواست پوستشو میکندم اگه اعصابش خورده بمونه تو خونه شون!(خیلی حرفم خودخواهانه بود؟)خب چکار کنم عاشقتم عزیزم هیچ کس حق نداره تو رو دعوا کنه اون هم جلو چشمممممممم منننننن!!!!!تو هم مرتب میگفتی:خانمه عصبیه!!!
بعدش تو خونه من بهت گفتم:عزیزم وقتی رفتیم جایی پیشم بمون وسر و صدا نکن تا کسی دعوات نکنه!
همون موقع من روی مبل نشسته بود بابایی دراز کشیده بود داشت تلویزیون نگاه میکرد نگاهی به بابایی کردم و گفتم:محمد!تفاوت رنگ پوست منو تو رو نگاه کن!
محمد گفت:اره !من سبزه با نمک هستم و تو سفید بی روح!!!!!!
ضایع شدمممممممممممممممممممممم!!!!!
بالاخره امشب که تا الان به من زنگ نزدند خدا کنه تا صبح هم خبری نشه تا پیشت باشم عزیزمممم .دوستت دارم و عاشقتم!