یک همراه....
امیر مهدی عزیزم الان که به تو نگاه میکنم بارها و بارها به خود میگویم این تویی که انقدر نگران راه رفتن و حرف زدنت بودم ؟! نگران دل درد ها و گریه های شبانه ات ...تب های گاه و گاه .... دندان در اوردنت چکاب ماهیانه و واکسن هایت...الان انقدر ان روزها برایم دور از ذهن شده که فراموش کرده ام برای چکاب سالیانه ببرمت!!!پسر عزیزم روزی هزار بار خدا را شکر میکنم به خاطر داشتنت بزرگ شدنت قد کشیدنت و .....لحظه لحظه بودنت!
امروز تو را روی دوچرخه میبینم همین تویی که انقدر غصه میخوردم که نمیتواند رورویک سوار شود!!!!خداوندا شکرت !شکر به خاطر همه چیز ....
انشاالله فردا ها تو را ببینم که برخلاف مامان گواهی نامه ات را گرفته ای نازنینم!تو را در حال رانندگی ببینم ...گامهایت استوار عسلم !
مدتیست که احساس میکنم به یک همراه نیاز داری ستاره زندگی ام گرچه دوست ندارم محبتت را با کسی قسمت کنم اما این خالی بودن را در زندگی ات میفهمم که چگونه با کودکان شیرخوار که گاها مهمانمان میشوند خود را سرگرم میکنی و دوستشان داری چگونه برای ماندنشان اشک میریزی ...
با خود فکر میکنم مشکلات بیشتر خواهند شد !رسیدگی و مراقبت از تو گل نازنین اموزشهایت و ...دوباره تکرار و تکرار نگرانی ها قد کشیدنها راه رفتن ها حرف زدن ها چکاب ها و ....چه سخت است !اما گریزی نیست....دلم برای تنهاییت میسوزد عزیزم کاش میشد همیشه گل یکی یکدانه ام باقی بمانی عزیزترینم ....
دوستت دارم تا بینهایت..........