این چند روز
سلام گل پسرم.خدا رو شکر نذری امسال هم به خوبی برگزار شد بابایی امسال تصمیم گرفته بود نذری رو تو خونه مامانش بده و یک کم کارای ما سخت تر شد اما به لطف اقا امام حسین کارها به خوبی پیش رفت خدا قبول کنه انشاالله .عزیزجون یعنی مامان من و خاله شقایق لطف کردند و این چند روز نذر از تو به خوبی مراقبت کردند عزیزم دستشون درد نکنه .نیما پسر خاله ات هم به عشق تو میرفت خونه عزیز جون و باهات بازی میکرد .ناگفته نماند که هر دو تاتون مثل هم شیطونید اما به قول خاله شقایق اگه نیما یک نفره تو یازده نفر هستی عزیزممممم!!اما ابجی نیما ملیکا که دیگه خانم شده و شیطونی نمیکنه.ولی گل پسرم امروز وقتی ساعت 7:30 عصر رفتم دنبالت فهمیدم خاله شقایق هنوز ناهار نخورده!به هر حال این روزها تموم شد اجر اونم با امام حسین انشاالله.انشاالله تو تا سال دیگه اقا میشی و دیگه اروم تو خونه عزیز جون بازی میکنی و دیگه از این شیطنتها زیاد خبری نیستتتت!!!!!
امروز که روز تاسوعا بود من عصر کار بودم بعد از شیفت رفتیم فیاض بخش چون دوست بابایی داشت کارهای نذر فردا رو میکرد وقتی رسیدیم کارها انجام شده بود تو هم خیلی خسته بودی و من نتونستم بمونم و با عمو حسین برگشتم خونه .تو ماشین خوابت برد وقتی رفتم خونه و درو بستم دیدم واییییی یک سوسک گنده زشت کنار دره چون من خیلی میترسم همیشه یک حشره کش سر دست دارم با هر بار اسپری یک جیغ زدممممم و گفتم کاش حسین بود و نرفته بود سوسکه جون سخت بود و نمیمرد منم هی جیغ میزدم هی اسپری!!اخرش تو بیدار شدی و به محض باز کردن چشمهات گفتی مامان سوسک؟!!!مردم از خنده !هر بار من جیغ میزنم میفهمی من سوسک دیدممم!حالا برداشتن جسدش هم کار دشواری بود با طی اشپزخانه میخواستم بندازمش از در بیرون که نمیشد واییییی مردم از ترس و حالت تهوع پیدا کردم......
اما درباره روز نذر ....اتفاق خاصی نیافتاد خدا رو شکر همه چیز خوب و مرتب پیش رفت پوست کندند 40 کیلو سیب زمینی و پیاز کار سختی بود بعلاوه کارهای جانبی دیگه و بعد از اتمام شستن دیگها و ...و حتی پخش تذری و رساندن به دست مردم اما تک تک کارها به عشق امام حسین لذت فراوانی داشت.یک بار دیگه من تو کارهای نذری تو تکیه محبان المهدی وقتی که شما گل پسر هنوز به دنیا نیامده بودی و تو سه ماه بود که تو دل مامان تشریف اورده بودی شرکت داشتم همون موقع از امام حسین سلامتتو خواستم امسال هم بزرگترین ارزوم سلامت تو نازنینم بود و سلامت همه به خصوص مامانم و محمد و خاله های گلت.این شبها بابایی دیر میاد خونه نفسم چون سرش خیلی شلوغه .عصر همان روز نذری مامان محمد و بقیه خانواده شان رفتند شهرستان تا در مراسم نذری خاله محمد شرکت کنند ما و عمه مهدیه نتونستیم بریم چون من عصر کار بودم و عمه هم شب کار بود اوضاع و احوال بخش هم خوب نبود و دیگه اینکه دوست بابا ازش خواست تا بمونه و تو کارهای نذری بهش کمک کنه و بابا با وجود خستگی فراوان چون همیشه عادت داره تا به همه کمک کنه موند و الان هم رفته برای کمک خدا خودش حفظش کنه و بهش قوت بده انشاالله .
و اما امروز که بیمارستان بودم زهره جان همکارم چون هر سال بابای خدا بیامرزش ابگوشت نذری میدادند خودشان امسال این کارو کردند و نذرو دادند برای بخش هم اورده بود بهش زنگ زدم اخ بمیرم براش خدا بهش صبر بده چقدر ناراحت بود ....
و اما حسن ختام مطلب من درباره شما گل پسر قند عسل باشه بهتره عزیزم این چند روز که هوا سرد شد متاسفانه لارنژیت شدی و برات بخور سرد گذاشتم چقدر دوست داشتی میرفتی دهانتو باز میکردی تا بخارهاشو بخوریییی!!!!!!!!!!!!قربون شیطنتهات برم الهییی نفسم .امیر گلم مامانو ببخش که این چند روز تنهات گذاشت عزیزم ببخش رسیدگی من بهت کم شد وقتی بزرگ شدی درباره امام حسین و مظلومیتش برات میگم و انشاالله درک میکنی و دنباله رو راه امام حسین خواهی بود ...