بیماری
سلام کیک بستنی مامان!(مطمینا وقتی حودت وبلاگتو بخونی میگی عجب مامان شکمویی که همیشه سلامهای خوشمزه میکنه!)
من و تو دو روز سختو گذروندیم دو شب پیش یک دفعه با صدای وحشت زده بیدار شدی و نشستی و شروع کردی به استفراغ کردن الهی بمیرم عزیزم.چقدر نگرانت شدم همون روز من صبح کار بودم به خاله های مهد سپردم حواسشون بهت باشه تا معده ات سنگین نشه گرچه تو هیچ وقت زیاد غذا نمیخوری.خلاصه هومن صبح من متوجه شدم که من هم انفلوانزا گرفتم بدن درد شدید همراه با گاسترو انتریت خیلی وحشتناک بود بابایی هم داشت میرفت تهران و روز لبعد من شبکار بودم تو هم مرتب شکمت کار میکرد گوش هم نمیکردی به حرفم تا پلو ماست بخوری.خلاصه عرق نعنا اترج ابلیمو هر چی داشتم و فکر میکردم شکمتو سفت میکنه بهت دادم اما بیفایده بود خلاصه من شب سختی رو تو بیمارستان گذروندم و تو هم پیش عزیز جون و خاله شقایق بودی صبح که شد بعد از شیفت امدم دنبالت دست خاله و عزیز جون درد نکنه که تو نگهداریت به من کمک میکنن.ما امدیم خونه و من و تو یک چند ساعتی خوابیدیم چون خاله گفته بود تو ساعت 12 شب حوس ماکارانی کردی !من برات ماکارانی و به قول خودت ماکاری!درست کردم اما شکگم روی همچنان ادامه داشت یک کم ماکاری! خوردی و گفتی ممه!عسل بریز!یعنی شیر عسل برام درست کن!من هم میدونستم شیر عسل خوردن همان و بدتر شدن همان طفره رفتم تصمینم گرفتم خونه رو تمیز کنم چون تو عاشق نظافتی نفسم !تا به این وسیله حواست پرت بشه!و همینطور هم شد!!یک دفعه وسط کارای خونه گفتی مامان کشک!با خودم گکفتم من چقدر حواس پرت بودم که کشک بهت ندادم تا حالت خوب بشه خدا انقدر دوستت داره که تو دلت انداخت تا کشک بخواهی عزیزم .از وقتی کشک خوردی دیگه شکمت کار نکرد خدا رو شکرررر.
شکلات گلاسه مامان!من لذت میبرم که اینجوری صدات میکنم چون عاشقتم و هر چیز کاکایویی رو هم دوست دارم و فکر میکنم که تو هم همون اندازه بلکه بارها و بارها شیرین تر و خوشمزه تری عزیزم.امروز داشتم نماز میخوندم و تو هم طبق معمول خوستی چادر سرت کنی من هم چادرو برداشته بودم یک دفعه گفتی مامان چادر کجا؟چادر کو؟چادر نیست!!این نیست گفتنت منو کشته بود از خنده !شیرین عسلم ابنبات چوبی مامان!