خدایا...
هزار اسم داری و من از آنهمه اسم لطیف را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم وعشق می افتم خوب یادم هست از بهشت که آمدم،تنم از نور بود وپرو بالم از نسیم بس که لطیف بودم توی مشت دنیا جا نمیشدم اما ... زمین تیره بود؛کدر بود؛سفت بود و سخت دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد ومن هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر من سنگ شدم و سد و دیوار؛دیگر نور از من نمیگذرد دیگر آب از من عبور نمیکند،روح در من روان نیست و جان جریان ندارد حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش؛چند قطره اشک است که گوشه دلم پنهانش کرده ام گریه نمیکنم تا تمام نشود،میترسم بعد از آن ا...
نویسنده :
مامان سوده
12:55